جمعه های اسفند ماه جمعه هایی دیگر است . نرم نرمک بهار می رسد و جلوه هایش دل می رباید . شعر استاد کدکنی را زمزمه می کنم :
ای کاش
ای کاش، آدمی وطنش را
مثل بنفشهها
(در جعبههای خاک)
يک روز میتوانست
همراه خويشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک
و ما در روشنای باران بودیم و همنشین آفتاب پاک .
مثل هر جمعه حرکت ساعت پنج و نیم صبح از فرهنگسرای بهمن صورت پذیرفت و در ساعت شش و یازده دقیقه صبح از درکه برنامه آغاز شد . هدف ایستگاه پنج بود . استاد تاجبخش . خانم گچلو و آقای غرات و آقای رضایی و آقای کشانی همراهان این برنامه بودند . همه ی پا ثابتا . همه ی پیشکسوتا بودند . مثل هر هفته ، صدای کمانچه ی آن کمانچه کش لر نشان از روزی خوش داشت .
آواز رود و حباب هایی که از حرکت جریان آب به وجود می آمد ، یادمان می آورد که طبیعت دارد لباس نو به تن می کند .
در ساعت نه و پانزده دقیقه به پناهگاه رسیدیم . بساط صبحانه را آماده کردیم و همچون مرام همه ی کوهنوردان گرداگرد یک سفره صبحانه ای عالی صرف نمودیم . مراسم " صبحانه خوران " تا ساعت ده ادامه یافت . مسیر را ادامه دادیم . گه گاه با مزاح ها و بیانات شیرین استاد تاجبخش و همراهی های " فامیل نزدیک " و دیگر اعضا گروه لبخندی بر لب ها می نشست و با انرژی مضاعف ره می سپردیم .
به محل یادبود زنده یاد کوهنورد فلاح رسیدیم و استاد با ادای احترام و فاتحه ای یادش را گرامی داشتند .دره درکه لبریز از برف بود.حرکت را از قسمت فوقانی دره ادامه دادیم تا از خطر بهمن در امان باشیم . پس از رسیدن به گردنه پلنگچال و مکثی کوتاه در ساعت دوازده به ایستگاه پنج رسیدیم .
عکسی به یادگار گرفتیم و ریه ها را از اکسیژن خالص انباشتیم و آماده شدیم برای صرف ناهار . تا ساعت یک به استراحت و خوردن ناهار و صرف چای گذشت .
در مسیر برگشت از ولنجک در هوایی مه آلود زیارتی از قله کماچال نمودیم و در ادامه راه استاد از مسیرهای شن اسکی و میانبر استفاده نمودند که به زیبایی برنامه بسی افزود .
اگرچه در این برنامه استاد آسیب دیدگی مختصری داشتند اما باز گروه را همراهی کردند .
برای سلامتی شان از صمیم قلب دعا می کنم .
در ساعت چهار و نیم عصر برنامه به پایان رسید و جمعه ای دیگر در دامان طبیعت سپری شد .
در پایان شایان ذکر است که خانم دکتر شانزده عدد " یوهووووو " مرحمت فرمودند .