حمله به قله توچال این بار از جبهه آهار(تند ترین شیب مسیر قله توچال)
لیدر و سرپرست : حاج آقا تاج بخش
عکاسان : عباس حاجی زاده-میثم حیدری
با تشکر از زهرا اسلام زاده
گزارشگر : آتیه
اینروزها در حال over dose هستیم و قصد داریم چنان خون مان را از توچال لبریز کنیم !... بلکه....
6:10 صبح :حرکت از جلوی درب فرهنگسرا بهمن...و پیش به سوی آهار
7:55 صبح :میدان شهید نظرآهاری...مملو از ماشینهای پارک شده خانواده هایی که برای پیک نیک به طبیعت زیبای آهار روی آورده اند و مشتاقانه گروه ما را برانداز می کنند.
بسم ا... را می گوییم و راه می افتیم.
از میان کوچه باغهای پر میوه آهار می گذریم...مهدی مظلومی با دومینیک فارسی- تُرکی-انگلیسی-فرانسوی ! اختلاط می کند و از سفرش به فرانسه می گوید واز قیمت بلیط مترو و تاکسی می نالد... و من گوش ایستاده ام !
بالای سرمان آلبالو گیلاس های درشت آهاری چشمکها می زنند ...که قابل چشم پوشی نیست...با همکاری حاجی لیدر! ناخنکی می زنیم و راه را ادامه می دهیم.
8:50 : دو راهی امامزاده - قله توچال...نفسی تازه می کنیم و در حالیکه فاتحه ای برای آقا مظلومی ( که محمدش امروز همراهمان است )میفرستیم ، مسیر یال را از دور مزمزه می کنیم و دوباره راه می افتیم.
راه پاکوب از کنار رودخانه ... که کم کم ارتفاع می گیریم وازرودخانه دور می شویم... و پیش بسوی آبشار آهار...داخل دره ایم و هوا بس گرم ...وعرق که از سر وصورتها روان است...
همچنان بسوی آبشار...حاجی روی دور تند افتاده و بدجوری سرعت گرفته ...و فریاد (شکرت خدا ) که دره را پر کرده ... نمی دانم فریاد حاجی ست یا ذره ذره طبیعت است که فریاد می کند...و من به ناگهان در می یابم هدف از خلقت آدمی را...هم نوا با طبیعت ، شکر وستایش پروردگار...به همین سادگی...
10:15 : کمی پایین تر از سرچشمه رودخانه آهار ، کنار آبشار آهار ...عکسی به یادگار می اندازیم و می نشینیم به صبحانه... روبرویمان به ترتیب از چپ به راست قله های قلعه دختر- سی چال و کلوم بستک به وضوح نمایان است.
11:10 : بر پا...سینه کش سمت چپ آبشار را که شیب تندی هم دارد بالا می کشیم... آهسته با قدمهایی کوتاه... به دشتی می رسیم...شیبی دوباره... و فریاد دوستان... احسنت بر سرقدم...
برجستگی هایی آدمی شکل روی یال می بینیم...که به گفته دوستان با تجربه سنگ چین است و برای تشخیص مسیر چیده شده...
13: روی خط الراس...یال طی شده در برنامه جمشیدیه - توچال ماه پیش را می بینیم و حالی به حالی می شویم!...دیواره های دار آباد و مسیر برنامه امروز هم به زیبایی مشهود است.
13:30 : به سنگ چین های آدمکی رسیده ایم... با 2 کوهنورد مسیر( آقای رحمت اللهی و همراهش که گروه و حتی سایت ما را می شناسد!) عکسی به یادگار می اندازیم و اختلاطی چند... و دوباره راهی می شویم.
14:30 : 10 دقیقه استراحت و سوخت گیری مختصر در پناه دیواره ای ، ایمن از باد.
دوباره بر می خیزیم... عبور از سوزنی ها یکی پس از دیگری... نفس گیری های یک دقیقه ای وجبران آب از دست رفته...هوا ابری آفتابی ...در دور دست صدای غرش ابرها...ظاهرا بارندگی درراه است.
تغییرات دمایی پیرامون قله توچال در این دامنه هم سنگهای خرد شده جالبی بجا گذاشته که زیر پایمان سر و صدای عجیبی به راه انداخته اند.
بالاتر و بالاتر...چشم به قله ...که همچون دژی تسخیر ناپذیر بالای سرمان خودنمایی می کند...و گویا هر چه بالاتر می رویم از ما دور می شود...
دقیقا زیر قله ، سنگها برایمان پلکانی ساخته اند...پلکان را بالا می رویم.
16:40 : لحظه وصال...قله توچال...ارتفاع 3960 متر
و وصال چنان دلچسب است ...و از طی این مسیر طولانی و نفس گیر چنان به وجد آمده ایم ...که من و آنی همدیگر را در آغوش می کشیم... فارغ از اصل و نژاد...دین و آیین...فرهنگ و زبان...که فقط همنورد بودن کافیست.
و باز هم عجله برای رسیدن به تله کابین...این بار پریدم و سرکی توی پناهگاه گنبدی شکل توچال کشیدم. دور تا دور نیمکت و گوش تا گوش جوانان ... که نشسته اند به بحث... و من متعجب که..." بابا جان ، مگر اینجا جای بحثه؟!؟ ...اینجا فقط جای دله...سکوت و تفکر....حرفها و بحثهاتان را ببرید آن پایین!"
اینروزها در حال over dose هستیم و قصد داریم چنان خون مان را از توچال لبریز کنیم !... بلکه محرومیت ماه رمضان قابل تحمل باشد!
درود و بدرود
آتیه