برنامه : درکه - کارا - قله کماچال 95.8.14
لیدر گروه : استاد تاجبخش
سرپرست گروه :آقای پاکزاد
عکاس گروه: آقای کشانی
امداد نجات گروه :آقای رضایی
مسئول انضباطی گروه :آقای غرات
انتهادار گروه: پیر مرد 70ساله گروه
گزارش : مجتبی حاتمی
به نام آفریننده کوهستان
بعد از گذراندن هفته سخت وشلوغ بالاخره روز عشق فرا رسید فقط ی کوهنورد می دونه ً روز عشق ً چیه !؟
زندگی ً باغی ً است..........
که با عشق باقی است.........
مشغول دل باش ؛ نه دل مشغول.........
بیشتر غصه های ما از قصه های خیالی ماست؛
پس بدان اگر ً فرهاد ً باشی همه چیز ً شیرین ً است.
طبق روال هفته های گذشته استارت برنامه گروه از درب خروجی فرهنگسرای بهمن شروع شد مینی بوس راس ساعت 05:00 صبح فرا رسید وآقایان استاد تاجبخش وآقا محمود واینجانب سوار بر ماشین شدیم.
آری درست است یکی در میان ما نیست وآن خانم دکتر است که بدلیل مشغله کاری نتوانسته شرکت کند.
حرکت به سوی برنامه پر فشار وانرژی ساز ودوستان دیگر گروه یکی یکی در مسیر به ما پیوستند ویک بر نامه ّمردانه ّ در انتظار ما بود.
در حال رسیدن به میدان درکه آقای ارسلان با پذیرای سورپرایزانی خود که ً موز ً بود به همنوردان انرژی قبل صعود را داد. وحالا ساعت 05:50 شده بود به میدان درکه رسیدیم هوا سرد وآسمان تاریک
شروع برنامه ی لذت آمیز گروه از همان میدان درکه آغاز شد.بادی که این پایین می وزد خبر از طوفان شدید بالا دست دارد. همینکه از ازدحام جمعیت فاصله می گرفتیم نگاهی به آسمان بالای سر می اندازم ستاره ها می درخشند وگام های ملایم به راه خود ادامه دادیم.
در مسیر تعدادی سگ قابل مشاهده بود که یکی از دوستان مقداری نان و غذای مانده شب قبل خود را به آنها هدیه کرد ودر همان لحظات آغازین آقا محمود شروع به خواندن شعر نمود. کوچه ها تاریک و با مقداری نوری که در مسیر افتاده بود به راه خود ادامه دادیم.
وطبق روال هر هفته گروه معارفه، در مسیر انجام شد ودوستان تک تک خود را معرفی می کردند، و مرد 27 ساله گروه سن هر شخص را برخلاف سن واقعیش بیان می کرد.
ًخدایا هرگز این خنده را از بندگانت نگیر که چون خنده برهر دردی دواس ً
وساعت 06:30 را نشان میداد. تولدت مبارک گوی آتشین حیات بخش، میلیون ها سال است که انسان در چهار گوشه عالم ، ولادت هر روزه ات را جشن می گیرد ومن یکی از خوشبخت ترینشان هستم که هر جمعه در جشن تولدت حضور می یابم.........
سگی در آنسوی دره زوزه می کشد ً آوووو ً وصدایش در کوهستان می پیچد عجب شاداب وسرحالم و با گامهای تند راه را می کوبم .
سگ اینجوری فکر میکنه:
این آدم به من غذا میده ؛ نازم میکنه ؛ دوستم داره ؛ حتماً خداست!
اما یه گربه اینجوری فکر میکنه:
این آدم به من غذا میده ؛ نازم میکنه ؛ دوستم داره ؛ حتماً من خدام!
حکایتِ بعضی آدماست!
وبعد به سمت مسیر کارا ادامه دادیم در مسیر بوی رطوبت تازه به مشام می رسید وزیبایی های گیاهان ودرختان پاییزی که زیبایی خاصی در 7 رنگی آنها وجود داشت.
در ساعت 7:00 به چشمه کارا رسیدیم وهمنوردان بطری های خالی خود راپرکردند وحتی افرادی بودند که آب خودرا پای گیاهان ریخته وبا آب تازه چشمه بطری های خودرا پر کردند.
یک مسیر متفاوت در انتظار ما بود. ساختمان هلال احمر که نزدیک چشمه بود در سمت راست آن پاکوبی بود وبا حسن سلیقه لیدر گروه آن مسیر صعودی انتخاب شد.
مسیری با شیب های زیاد وپر فشار بود که برای هر کوهنورد لذت آمیزترین لحظه حساب می شود.
همنطور که مسیر عرق هایمان را در می آورد استاد پیشنهاد سبک کردن لباس ها را داد و دوستان مایل به انجام آن شدند.
مسیر خلوت خلوت بود حتی یک موجود زنده هم پیدا نمی شود که به ملاقات ما بیاید وسپس به مسیر خود ادامه دادیم در مسیر صخره های بلند وسنگ های عجیب قابل مشاهده بودوما را همراهی می کرد ولذت برنامه را افزایش میداد.
آنجاست که فرق کوهنوردی را با ورزش های دیگر متوجه میشوی هیچ رقابتی وجود ندارد وفداکاری های که یکی یکی برای هم انجام می دادند تا صعودی زیبا برای هم بسازند.
ساعت 8:30 شد،دوستان مشتاق صرف صبحانه شده بودند که استاد یک گوسفند سرای را پیشنهاد داد که در مسیر بود وبعد از 15دقیقه ادامه دادن به صعود به آن مکان گرم ونرم ومبل شده رسیدیم ودوستان زیر اندازهای خود را پشت تخته سنگهای که نشان وزیدن باد را کم می کرد ،باز کردند. وهر شخص مقدار صبحانه ای که به همراه خود آورد بود با یکدیگر تقسیم می کردند که نشان از صمیمیت کوهنورد است.
بعد به صرف صبحانه ومقداری استراحت وگفتن خاطرات یک هفته ی گذشته مشغول شدیم. ساعت 9:15 را نشان می داد وبه صعود خود ادامه دادیم .
و در سمت چپ مسیرحرکت قلل های متفاوتی قابل مشاهده بود . قله ی دوشاخ - چین کلاغ
ودر سمت راست مسیر ایستگاه دو چال که تله کابین ها در حال حرکت بودند.
هر چه قدر ارتفاع بیشتر می شد مناظر زیباتر ،که این شگفتی باعث شد دوستان همنورد شروع به رفتن عکس های تکی کنند.
مرد 27 ساله گروه استاد تاجبخش در حالی که به مسیر ادامه می داد شروع به نشان دادن مسیر های صعود کوه های اطراف کردوخاطراتی از جوانی خود که برای رسیدن به قله های اطراف از چه مسیر هایی صعودکرده بودند.
هر چقدر تعدادقدم هامان بیشتر می شود شیب هم بیشتر می شودکه نشان بر این بود که به قله نزدیکتر میشدیم وآفتاب هم با گرمای خود لذت برنامه ی صمیمانه ی مارا افزایش میداد.
عقربه های ساعت 10:50 را نشان میداد واز دور تعدادی افراد مشخص بودند که بروی خط راس در حال رسیدن به قله هستند.
قدم ها ناخواسته تندتر تندتر میشود ،آری آن سنگ چین ها نشانه قله است وگروه با گذراندن سختی های شیب وصخره های تند و ریزان در ساعت 11:00 به قله کماچال رسید. در ارتفاع 3050 متری
کوهنوردی دو تا قانون داره:
1.هیچ وقت کم نیار
2.هیچوقت قانون یک رو فراموش نکن
از قله ایستگاه 5 توچال کاملا مشخص بود وگروه صعود قله کماچال را با عکس های که می گرفتندثبت میکردنند ودوستان از جانب خانم دکتر همگی با هم یک یوهوووووو فرستادند.
وبعد از استراحتی کوتاه به سمت ایستگاه پنج توچال سرازیر شدیم.
ماباید بدانیم که عمر صعود کم است.درست است که برای اوج گرفتن باید سختی ورنج های را گذراند ولی لذت بردن از اوج عمر کوتاهی دارد........
قسمتی از مسیر شن اسکی بود وقسمتی صاف که مسیر را برای گروه آسان می کرد.
مقداری بادملایم میوزید ، بادی که نه سرمایی داشته باشد که نیاز به پوشیدن لباس گرم باشد.
ایستگاه پنچ در نگاه اول نزدیک به نظر می آمدولی مسیر طولانی تر از آن بود که به چشم آمدوگروه در ساعت 12:00 به ایستگاه پنج رسید ومن انتظار صعود به ایستگاه 7 را داشتم که بدلیل نامساعد بودن حال 2نفر از همنوردان ترجیح دادیم که در ایستگاه پنج استراحت کنیم ومقداری میوه وناهار را صرف کنیم.
وبعد از خوردن غذا ها واستراحت کردن وپر کردن بطری های آب دوستان در ساعت 14:00 شروع به حرکت به سمت پایین کردیم.با این تفاسیر که سرعت باد بیشتر شده بود وما با اضافه کردن لباس آن را خنثی کردیم چون هیچ چیز نمی تواند جلوی کار مارا بگیرد .
و ما حالا گروهمان 7 نفر شد چون 2 نفر از دوستان مایل شدند با تله کابین به سمت پایین راهی شدند وبازهم حسب سلیقه ی لیدر گروه مسیر سخت وسختر شد، مسیری که باید از زیر کابین های در حال حرکت می گذراندیم ومسیری که دره های باریک وتند مشخصه آن بود.راههای که اولین بار است بر روی خاک آن پای گذشته شده است چون هیچ پاکوبی وجود نداشت وخاک آن رطوبت خاصی داشت.
باد سردی که در این خلوت کوه است وزان
مرغ تنهای هراسان ،که گذشت جیغ زنان
پیکر خشک علف های نجیب
که به هر گوشه کوه ، کف دره ،سر یال
در گذرند غلت زنان
ابر خاکستری بی باران........
خبر از آمدن فصل زمستان دارد
خوش خبر باشی باد......
بارور باشی ابر
کوه ها را در یاب ......برفشان دیر شده
چشمه هاشان بی آب -رودهاشان بی تاب
آبشاران خاموش - دره بی جوش وخروش
آ آ آ آ ی ی ی ی ی ی ی برف : بیا
کوه ها منتظرند زود بیا......
مسیر را با موفقیت گذراندیم وخود را در ساعت 15:45 به ایستگاه 2 رساندیم.
وبعد از مقداری استراحت مختصر راه خود را ادامه دادیم و2 نفر از دوستان دیگر مایل شدند با تله کابین به سمت پایین راهی شوند وما حالا 5نفر شدیم وباز هم سرازیر شدن در دامنه های کوه ودر آخر در ساعت 17:00 وبعد از حدود 20 kmپیاده روی ،در درب پارکینگ ولنجک سوار بر مینی بوس شدیم........