درکه –دره وزباد- گردنه پلنگچال – ولنجک 93.9.7
کد مطلب : 236
تاریخ : يكشنبه 16 آذر 1393 - 06:25

برنامه : درکه –دره وزباد- گردنه پلنگچال – ولنجک 93.9.7

 

لیدر و راهنما : استاد تاجبخش

سرپرست : سجاد شاه کمالی

عکاس : سجاد شاه کمالی

همنوردان : 15 نفر

 

گزارش : آتیه

 

بزرگی گفته...مهم ترین عضله کوهنورد مغز اوست...


 

 

منت خدای را عزوجل ، که باران رحمت بر ما فرستاد...تا در این شهر دود زده نفسی بکشیم و ...کوهی برویم !indecision

آره بابا...خیلی وقت بود که جرات نمی کردیم برنامه داخل شهر بگذاریم وهر هفته به حاشیه شهر پناه می بردیم...بس که هوا آلوده بود... خوشبختانه این هفته بارندگی داشتیم و هوای تهران تقریبا قابل تنفس شده بود...برای جمعه هم پیش بینی بارندگی داشتیم...این بود که برنامه را درکه گذاشتیم...به مقصد قله کماچال...و البته به فرموده حاجی لیدر، بریم ببینیم اون بالا اوضاع از چه قراره و هوا چی میگه...دانید که ...فرمانده طبیعته...cool

 

جمعه قبل از 7 صبح جلوی خانه معلم درکه بودیم...15 نفر ،همگی قبراق و سرحال..بسم الله را گفتیم و به راه افتادیم.

چهره پاییزی درکه با باران شب گذشته دست و رویی شسته و دوست داشتنی تر شده بود ...و برگهای رنگاوارنگ خیس خورده زیر پایمان...خیلی وقته این طرفا نیومدیم، چقدر دلم تنگ شده بود برای درکه...heart

 

 

با ریتمی یکنواخت بالا می رفتیم و گاه در معیت حاجی سر به سر ملت می گذاشتیم...cool

به دره جوزک که رسیدیم درکه به یکباره زمستانی شد...درختها سپید پوش شده و همه ذوق زده...بازار عکاسی داغ داغ بود.

 

 

 

کم کم بارش برف شروع شد...اول ریز ریز و بعد درشت و قابل ذکر...پانچوها را از توی کوله ها بیرون کشیدیم ...آخه برنامه طولانیه و 12 ساعتی باید در کوهستان باشیم ...بهتره مواظب باشیم خیس نشیم...خیس شدن همان و سرمازدگی و سرما خوردگی همان...blush

قسمتهایی از مسیر یخ زده بود و احتیاط لازم...بالاخره حدود ساعت 10 رسیدیم پناهگاه پلنگچال ...  با ورودیه نفری 500 تومان رفتیم توی سالن که تقریبا پر بود و به سختی خودمون رو پشت میزها جا دادیم...در تاریکی سالن که بوی همه چی مخصوصا تخم مرغ آب پز می اومد مراسم صبحانه را بجا آوردیم surprise

 

 

بعد از صبحانه 2 تا از بچه های تازه کار را توی پناهگاه جا گذاشتیم و ساعت 11 از پاکوب بالای پناهگاه راه افتادیم برای ادامه مسیر....بارش برف دوباره شروع شده بود ...

بالای پناهگاه توقفی داشتیم کنار لوح یادبود جوان از دست رفته" علیرضا فلاح " و به یاد آوردیم که این درکه حقیر و پیش پا افتاده هم می تواند تا چه حد خطر آفرین باشد ...پس نیروی طبیعت را دست کم نگیریم.

 

 

ادامه راه...چند نفر کوهنورد گذری در حال برگشت بودند...بارش برف کمتر شده بود که حاجی از پاکوب اصلی ( که به روی یال می رسید) به طرف راست تغییر مسیر داد...تعجب کردم...بعد یاد برنامه 2 سال پیش ،بهمن 91 ، افتادم که زاویه برف گیر و خطرناک انتهای یال اجازه عبور به ما نداده بود...حالا فهمیدم... حاجی میخواد این بار از داخل دره بالا بکشه...این مسیر امن تره و خطر سقوط بهمن نداره.

 

 

با تراورس به داخل دره برگشتیم...نیم متری برف توی دره نشسته بود و حاجی لیدر ، این جوان 28 ساله ، می کوبید و جلو می رفت و راه را باز می کرد...برف تازه و خشک بود و خوشبختانه واکس ضد آب سیلور که روی کفشهام مالیده بودم + گتر دوپوش آپامهر داشت خوب عمل می کرد... پاهام خشک و گرم بود..

 

حالا بارش برف بیشتر شده بود و گاهی هم رعد و برق...حاجی نگاهی به آسمان کرد و تصمیم به بازگشت گرفت...با این شرایط بارش بهتر بود که برگردیم و ریسک نکنیم...

گرچه تمایلی به برگشت نداشتم ولی بعد از 5-4 سال شاگردی در کوهستان حالا دیگر می دانستم که در مواقع تصمیم گیری های جدی سرپرست اصلی برنامه ، نباید حرفی بزنم...سکوت کامل...تا سرپرست در آرامش  تصمیم بگیرد...چراکه حفظ جان و سلامتی همه افراد گروه در گرو همین تصمیم گیری هاست.

 

 

حرکت در داخل دره برای رسیدن به منطقه ای مناسب دور زدن جهت بازگشت به پناهگاه پلنگچال ادامه پیدا کرد...

حالا بارش کمتر شده بود و ظاهرا هوا داشت باز می شد...این بار دیدم که حاجی لیدر مجددا حرکت را بطرف بالا پی گرفت...آخ جون ...ادامه میدیم... امروز باید به ولنجک برسیم cheeky

 

 

حاجی همچنان جلو می رفت و راه را باز می کرد...برای شکستن شیب دره زیگزاگی حرکت می کردیم ...تخته سنگها را دور می زدیم  و دوباره رو به بالا... و استراحتی در کار نبود...باید می رفتیم ...هوا متغیر بود...

دوباره صدای غرش رعد و برق به گوش می رسید و من نگران صاعقه بودم.. می دانستم که در صورت صاعقه باید باتوم و وسایل فلزی را از خود دور کنیم و ارتفاع را کاهش دهیم...ولی در این موقعیت امکان کاهش ارتفاع نداشتیم...

توی دلم خدا خدا می کردم که قبل از جدی شدن رعد و برق هر چه زودتر به گردنه برسیم.

 

                  

 

در انتهای مسیر جوانان گروه، آقا سجاد و هاتف ، به جلوی صف خوانده شدند تا برفکوبی کنند...حاجی راه را نشان می داد و پسرها برفکوبی می کردند...

و بالاخره ساعت 1 بعدازظهر، بعداز 2 ساعت تلاش بی وقفه در میان برف ، به گردنه رسیدیم و من نفسی به راحتی کشیدم...خدایا شکرت.

 

 

روی گردنه فرصتی برای عکس نبود...کمی جلوتر ایستادیم تا همه بچه ها رسیدند و بعد راه را بطرف پناهگاه ایستگاه 5 ولنجک ادامه دادیم...

 

 

 

ساعت 13.40 در سالن ایستگاه 5 که از ازدحام جمعیت تله کابین سوار، پر بود به سختی جایی پیدا کردیم برای صرف ناهار و کمی استراحت.

 

خوشبختانه صف طولانی تله کابین معدود دوستانی را که برگشت با تله را ترجیح می دادند منصرف کرد ومسیر بازگشت را بطرف ایستگاه 2 ولنجک پی گرفتیم...

فرودی لذت بخش با چاشنی مسیرهای فرعی مخصوص حاجی...cheekyheartcheeky

 

 

16.15  ایستگاه 2 بودیم و استراحتی 10 دقیقه ای و ناگهان طوفانی بپا شد که به اجبار مسیر 2 به 1 را با تله کابین طی کردیم ...بلیط ناقابل (10 هزار تومان)

 و بالاخره ساعت 17.30 توی مینی بوس آقا حقیقی نشسته بودیم و فووووووووووول شارژ از یک صعود زمستانه هیجان انگیزناکheartheartheart

 

                                                                    تا جمعه بعد

                                                                                      آتیه

 

           "آقا سجاد گل سرپرست و عکاس زحمتکش این برنامه"


منبع : گروه کوهنوردی پرسون - پنجره ای به کوهستان
لینک این مطلب : http://www.window2mountains.comp236