درکه –ارتفاعات کماچال - ولنجک 90.8.6
کد مطلب : 99
تاریخ : سه شنبه 10 آبان 1390 - 09:50

برنامه : درکه –ارتفاعات کماچال - ولنجک   90.8.6

 

لیدر و سرگروه : حاج آقا تاجبخش

سرپرست : ابراهیم حاجی زاده

عکاس : میثم حیدری

عقب دار گروه : فرشید علمداری

همنوردان : 19 نفر

گزارشگر : ئاسو آیت النبی

 

هزینه برنامه : 2000 تومان

 

 

هدف اینه که ... بعدهای نهان وجودت رو بشناسی، به انرژی هایی دست پیدا کنی که نمیدونستی وجود دارن...


 

این بار واسه اینکه خواب نمونم، دو تا ساعت کوک کردم. هر کدوم به فاصله ی پنج دقیقه. اونی که زودتر زنگ میزد رو بردم گذاشتم توی آشپزخونه که واسه خاموش کردنش مجبور شم پاشم smiley

خوشبختانه با همون اولی بیدار شدم. بیرونو نگاه کردم. هوا ابری بود و نم نم بارون می بارید، یه صبح پاییزی زیبا.

ساعت 6 صبح مثل همیشه جلوی درب اصلی فرهنگسرای بهمن. چه انرژیی می گیری وقتی میبینی کله ی سحر همه شاد و پر انرژی هستن.

قرار بود از فرحزاد بریم قله ی دوشاخ، ولی به خاطر شرایط جوی و اینکه اون مسیر هیچ جانپناهی نداشت، استادمون به درستی تصمیم گرفت از مسیر درکه بریم به ارتفاعات ایستگاه پنج.

ساعت 6:15 چهارده نفر همنورد سوار مینی بوس شدیم و ساعت 7:15 میدون درکه بودیم.

چه بارونی می بارید. بچه ها شروع کردن به تجهیز خودشون. پانچوهای رنگارنگ، گتر، کاپشن گورتکس و ...

به خاطر بارندگی مسیر خلوت بود. توی مسیر پنج نفر دیگه به جمعمون اضافه شد و گروهمون 19 نفره شد. یه گروه هم دل.

توی کوچه باغ های درکه توقف کردیم و مراسم معارفه انجام شد و به افتخار خودمون دست زدیم.

یاد روز اولی افتادم که اومدم توی این گروه. برنامه ی قله ی آهنگرک. تولد 52 سالگی کوه نورد شدن حاجی 18 ساله مون بود. اون روز چقدر اسم ها برام نا آشنا بود ولی امروز تقریبا همه رو می شناختم.

توی دره ی درکه مسیرمون رو ادامه دادیم. صدای پای آب که توی رودخونه میدوید. صدای قطره های بارون که روی کوله ی نفر جلوییم مینشست. سمفونی بهشت، اثری از خدا. بدون هیچ بلیطی، بدونه هیچ منتی، فقط لازم بود بیایی توی دل طبیعت. همه ی آدم ها دعوت بودن به این اجرا. ولی خیلی ها نیومده بودن. خدایا ممنونم که افتخار اومدن به جشنت رو بهم دادی.

مسیر رو ادامه دادیم تا ساعت 8.30 رسیدیم به اولین چشمه درکه که بعد از دو راهی کارا هستش.

 

حاجی یه نگاهی به دره ای که سمت راستمون بودش کرد و گفتش خوب چیزیه، همینو بریم بالا. و از اینجا بود که کوهنوردی شروع شد. با سر قدم های حاجی شروع کردیم به ارتفاع گرفتن و هر لحظه از دره دورتر و دورتر می شدیم.

مسیر به خاطر بارندگی لغزنده بود. مسابقه ی زیبایی شکل گرفته بود. بین ما و ابرها. ابرها از پشت سرمون شروع کردن به بالا اومدن و ما غرق شدیم توی دریایی از مه. زیبا و وصف ناپذیر بود.

 

نفس کشیدن توی مه حس لذت بخشی داره واسه من. بوی خاصی داره. قطره های کوچیک آب که روی پوست میشینه ...

چند بار توقف های کوچیک داشتیم و دکتر تاکید داشت که مواد قندی بخورین. نون نخورین ها...

بعضی از بچه ها هم برای اینکه دستورات رو رعایت کنن لای نون کالباس میذاشتن تا مشکلی پیش نیاد. سرپرست گروه، ابراهیم، که این صحنه رو دید رفت تا باهاشون به شدت برخورد کنه. ولی وقتی یه لقمه ی توپول بهش دادن و خودش تست کرد، فهمیدیم که اگه لای نون کالباس باشه، مشکلی پیش نمیاد smiley

توی مسیر یه عده از این رهگذرا که توی گروه ما نبودن هی داد میزدن پیرمررررررررررررررررررررررررد ...

حاجی هم فکر می کرد بنده خدا مهدی مظلومی بوده. حالا هر چی ما میگیم حاجی این نبید، اونا بیدن فایده نداشت که ...

بالاخره ساعت 11  رسیدیم روی یال. استاد برامون توضیح داد که اگه یال رو بریم پایین میرسیم به ولنجک و اگه دره ی سمت راست رو بریم پایین می رسیم به ایستگاه دو و اگه مسیر رو بریم بالا میرسیم به ایستگاه پنج و اینکه اگه خوب بریم و معطل نشیم 2 ساعت تا اونجا راهه.

 

مسیر رو به طرف بالا ادامه دادیم. میون راه به یه گوسفند سرا رسیدیم و دوباره توقفی چند دقیقه ای داشتیم برای خوردن تنقلات.

با ادامه ی مسیر به ایستگاه 3 ولنجک و ارتفاعات حدودا 3000  متری رسیدیم و کم کم  برف شروع شد. اولین برف پاییزی. خیلی لذت بخش بود.

 

ساعت 12بود که حاجی اعلام کرد یک ساعت دیگه مونده تا ایستگاه پنج و اگه همین مسیر رو همینجوری بریم باید برای برگشت از تله استفاده کنیم. نظر حاجی این بود که از سمت راست خودمونو برسونیم به ایستگاه دو، نهارمون رو بخوریم و از اونجا بریم ولنجک.

هدف از کوهنوردی رسیدن نیست. رسیدن به چی؟ به قله؟ به ارتفاعات بالاتر؟ نه ...

هدف طی کردن مسیره،

هدف اینه که زمانی که حس میکنی دیگه انرژیی برات نمونده و نمی تونی ادامه بدی، بعدهای نهان وجودت رو بشناسی، به انرژی هایی دست پیدا کنی که نمیدونستی وجود دارن،

هدف فقط درس های قشنگیه که یاد میگیریم.

 

ساعت 1 ایستگاه دو بودیم و شروع کردیم به چیدن بساط نهار. کم کم متوجه غیبت ابراهیم و علیرضا شدیم.

آخرین لحظه ها پشت سرمون بودن. چند نفر از بچه ها دنبالشون گشتن ولی پیداشون نکردن. موبایل ابراهیم هم پیش یکی از بچه ها بود.

حدس زدیم که ما رو گم کردن و مسیر رو به سمت پایین ادامه دادن.

بعد از خوردن نهار دوباره راه افتادیم و توی مسیر بعد از چشمه گمشدگان رو پیدا کردیم که مشغول خوردن نهار بودن.

همگی با هم مسیر رو ادامه دادیم و ساعت4.30 پارکینگ ولنجک بودیم.

هر چی ارتفاع کمتر میشد، دلتنگی من هم برای کوه بیشتر می شد. ولی هفته های دیگه ای هم وجود داره و دلخوش به اون این دلتنگی رو تحمل می کنیم.

مینی بوس اومده بود دنبالمون و راهی مبدامون شدیم و قبل از ساعت 6 یه برنامه ی پاییزی و بارونی قشنگ تموم شد.


منبع : گروه کوهنوردی پرسون - پنجره ای به کوهستان
لینک این مطلب : http://www.window2mountains.com/p99