برنامه : فرحزاد - دوشاخ 90.10.16
لیدر و راهنما : استاد تاجبخش
سرپرستان: آقایان غرات و اسکندری
انضباطی : آقای حاتمی
عقب دار : ابراهیم حاجی زاده
عکاس : محمود اسکندری
گزارشگر :ئاسو آیت النبی
همنوردان : 24 نفر
هزینه برنامه : 2000 تومان
......آقا دروغ چرا!!!
آقا دروغ چرا!!!
به قول یکی از دوستان فردا قراره توی یه وجب جا بخوابیم (حالا بماند که من با این قضیه مشکل دارم و اصولا حالیم نمیشه چه جوری بعد از رحلتم منو توی یه وجب جا، جا میدن، که البته این مشکل بازماندگانه )
من چه میدونم صبح ساعت 6 دم فرهنگ سرا چه خبر بوده و اینا. دروغ چرا بگم. من که اونجا نبودم. والا!
ولی اون طور که شنیدم ساعت 6 صبح بچه ها قبراق و سرحال و کوله بدوش دم فرهنگسرا جمع شدن و سوار بر مینی بوس راه افتادن.
توی مسیر چند تا دیگه از دوستان خیلی خیلی خوب و گل و نازنین و دوس داشتنیمون سوار شدن و راهی فرحزاد شدیم (مدیونین اگه فکر کنین این همه تعریف و تمجید به خاطر حضور خودم توی این گروه بوده ها).
سر جاده ی (کوچه ی) فرحزاد وایسادیم و متاسفانه فهمیدیم که دوستای فرانسویمون نتونستن مسیر رو پیدا کنن و از حضورشون محرومیم.
مینی بوس با عبور از کوچه باغ های تنگ و پیچ در پیچ ده فرحزاد ما رو به انتهای ده و اول جاده ی قدیم امام زاده داوود رسوند. البته قبلا ها ده بوده و الان اند (End) شهر محسوب میشه.
ناگفته نمونه که چند نفر دیگه از دوستان هم اوایل مسیر به جمعمون اضافه شدن و تبدیل شدیم به یه گروه 24 نفره (اگه 4 نفر دیگه هم میومدن، تعدادمون به سن پیره . . . . . . ببخشید، جوونترین عضو گروهمون(حاجی 28 ساله مون) میرسید و مجبورش میکردیم که با رضایت قلبی خودش! برامون بستنی بخره).
یه ذره که بالا رفتیم حاجی حلقه ی معروف رو تشکیل داد و معارفه آغاز شد. ناگفته نمونه که دکتر رفته بود بلاد خارجه و سوغاتی برامون شکلات آورده بود. فقط ما نفهمیدیم چرا روی شکلاتا فارسی نوشته شده بود. جدای از شوخی خیلی خوشمزه بود و توی اون هوای سرد خیلی چسبید (ارتباطشو با هوای سرد منم نفهمیدم ولی چسبید دیگه ).
همون اول کاری من و عباس(برادر) ذوق مرگ شدیم، چون پدر(حاج محمود غرات) به عنوان یکی از سرپرست ها انتخاب شده بود و ما کلی ذوق نمودیم که یکی از اعضای خونواده ی سه نفریمون سرپرسته.
راستشو بخوایین من یه جوری شده بودم. آخه میدونین، داشتیم توی جاده ی قدیم امام زاده داوود قدم میزدیم. جاده که الان متروکه شده بود ولی زمانی برو بیایی داشته برای خودش. داشتم به این فکر می کردم که چه آدم هایی که از این جاده رد شدن ولی الان دیگه وجود ندارن. چه خاطراتی داره این جاده. چه قصه هایی که از روزگار گذشته توی دلش نهفته داره. همین طور که راه میرفتم صدای زن ها و مردها و بچه هایی رو میشنیدم که یا سواره یا پیاده دارن مسیر رو طی میکنن. داشتن از غم ها و شادیهاشون برای هم میگفتن.
این جا یه زمانی زندگی جریان داشته ولی الان نخاله های ساختمونی و لاستیک فرسوده ی ماشین ها جاشو گرفته. داشتم به این فکر می کردم که یه زمانی آیندگان راجع به ما همین فکرو میکنن. اینجا زمانی جاده ی هراز بوده، اینجا زمانی تهران بوده و . . . بگذریم.
توی مسیر یه جایی توقف کردیم و حاجی برامون توضیح داد که اینجا اسمش آب زندگانیه. گفتش که اینجا محل زندگی دراویشه که الان تعدادشون خیلی کم شده ولی زمانی اینجا برو بیایی بوده. اعتقاداتی که الان چیز زیادی ازشون نمونده.
ساعت حدودای 9:15 به یونجه زار رسیدیم. جایی که قبلا قهوه خونه ی بین راه بوده. ولی الان تبدیل شده بود به یه سری اتاقک مخروبه. گروهی که قبل از ما اونجا بود، توی یکی از اتاقک ها آتیش روشن کرده بود و خلاصه گرمای آتیش توی اون سرما حسابی بهمون چسبید. تا ساعت 10:00 همون جا اتراق کردیم و صبحونه خوردیم.
برای ادامه ی مسیر از جاده جدا شدیم. سمت راست .از چند تا باغ سیب رد شدیم. حاجی برامون توضیح داد که اگه دره ی سمت راست رو بریم، میرسیم به گردنه ی کارا. اگه بعد از آخرین درختای سیب، سمت راست رو بریم، میریم به سمت قله ی دوشاخ و اگه از مسیر جاده بریم، میرسیم به کتل خاکی و نهایتا امام زاده داوود. و البته مقصد ما، دو شاخ بود.
این قله در شمال غربی رشته کوه های شهر تهران واقع شده که ارتفاع اون 3100 متر و دسترسی به اون چندین راه دارد:
1- درکه - دره معدن - قله چین کلاغ (2850) - گردنه کارا - قله دو شاخ
2- درکه - دره کارا - گردنه کارا - قله دوشاخ
3- درکه - پناهگاه پلنگ چال - دوآب پلنگ چال - قله دو شاخ
4-امامزاده داوود - قله دوشاخ
5- دره فرحزاد-یونجه زار - قله دوشاخ
والبته ما از مسیر پنجم در راه دوشاخ بودیم.
توی مسیر 4 نفر از دوستان به دلیل اینکه کار داشتن، از ما جدا شدن و برگشتن. تا دلتون بخواد بساط موسیقی سنتی به راه بود، حض وافری بود که از صدای برخی دوستان و همنواییه بقیه میبردیم. ولی جای خالی موسیقی 6 و 8 به علت عدم حضور برخی دیگر از دوستان به شدت خالی بود.
هر چی جلوتر میرفتیم به حجم برف افزوده میشد و مسیر هم پاکوب نداشت. بعضی جاها حجم برف فوق العاده زیاد بود و جلو دار به راحتی تا کمر توی برف فرو میرفت. به کمک چند نفر از دوستان برف کوبی انجام شد و بالاخره ساعت 13:30 در ارتفاع حدودا 2900 متری دو شاخ بودیم.
اینجا بود که حاجی هممون رو صدا زد و شرایط رو برامون تشریح کرد. گفت با این حجم برف بین 1 الی 1:30 ساعت دیگه راه مونده تا قله و برای برگشت از درکه به تاریکی خواهیم خورد. بنابراین همگی صلاح رو در این دیدیم که از همین مسیر برگردیم به سمت فرحزاد.
ساعت حدود 3 بود که به یونجه زار رسیدیم و بساط نهار رو براه کردیم. حدود نیم ساعت صرف خوردن نهار شد. طبق معمول غذایی که وحید آورده بود چیزی تو مایه های انرژی هسته ای بود. هر قاشقش حدود 1350 کیلوکالری انرژی داشت (محاسبه کردم که میگما).
بعد از نهار آفتاب غروب کرد و زمین و زمان شروع کرد به یخ زدن. بعد از جمع کردن وسایل راه افتادیم و ساعت 17:30 بود که به مینی بوس رسیدیم.
عبور مینی بوس از کوچه های تنگ فرحزاد هم داستانی بود برای خودش که با صبر و تحمل راننده ی خوش اخلاقمون به خیر گذشت.
دیگه بعدش من وسط راه پیاده شدم و چه میدونم ساعت چند بچه ها رسیدن دم فرهنگسرا! دروغ چرا!!