از شوق و ذوق رفتن دوباره به کوه خوابم نمی برد.چقدر پراز حس و انرژیم ...واسه رفتن و رفتن و رفتن.
صبح جمعه است.ساعت 6 صبح.فرهنگسرای بهمن.میعادگاه عاشقان کوه.چقدر بی تابیم برای رفتن و رسیدن.
ساعت6.20 را نشان می دهد.سوار بر اتوبوس شدیم و به راه افتادیم.در طول مسیرمان در جاده تلو از دور قله های کلک چال و دارآباد چشم نوازی می کرد. یادش بخیر برنامه هفته پیش !
ساعت 7.15 را نشان می دهد که به منطقه خوش آب و هوای کلوگان می رسیم. چه خنکای نسیمی! روح و جسممان را می نوازد
پس از صحبتهای حاج آقا راجع به برنامه امروز و معرفی اعضای گروه با انرژی هرچه تمامتر به راه افتادیم.رفتیم که خودمان را بسپاریم به دست طبیعت تا هر کجا که دلش می خواهد ما را با خود ببرد.
چه سکوتی پراز زمزمه های عاشقانه خالق ومخلوق بر این منطقه بکر حکمفرماست
از مسیر پاکوب باریکی عبور می کنیم.آب گوارایی از (چشمه پدر )می نوشیم و اندوخته می کنیم برای طول مسیر تا به پهنه گسترده ای از خلقت و آفرینش خالق یکتا می رسیم.
عجبا بر این آفرینش!درختانی عظیم با ترکیبی از رنگها ...سبز و زرد.نارنجی و قرمز. طبیعتی که به مانند یک تابلوی نقاشی از جلو چشممان می گذرد
پاییز همه زیبایی هایش را به رخمان می کشد..دلمان نمی آید از این همه زیبایی بگذریم.جنگل.کوهستان.رودخانه.آبشار ....می رفتیم و می اندیشیدیم به این همه شکوه و عظمت.
ساعت9.20 را نشان می دهد.چه مکان زیبایی را حاج آقا برای صرف صبحانه انتخاب کردند.صبحانه مفصلی را در سایه سار درختانی بلند هم نوا با نوای آب صرف کردیم.
به حکم فرمایش حاج آقا تاج بخش راس ساعت 10 شروعی دوباره را آغاز کردیم
در طول مسیر رفتنمان حاج آقا از برنامه گذشته گروه و دست به سنگ شدن هایشان برایمان تعریف کردند
رفتیم که ما هم تا حدودی دست به سنگ شویم .یک تمرین کوچولو روی صخره هایی که باداب سورت ساری را برایم تداعی می کند.
پس از عبور از سراشیبی و سرازیری های متعدد به ده بسیار زیبای امامه می رسیم. منطقه ای جنگلی با درختان گردو...سیب...گلابی و... صدای پای آب...همه چیز مهیا بود برای یک روز بسیار با نشاط وپرخاطره...
در راه عبور از این جنگل زیبا سیب چیدیم و گردو خوردیم و گلابی...رقابت جالب و نشاط آوری بود...
بین اعضای گروه برای یافتن گردوهایی که در زیر برگهای پاییزی خود را پنهان کرده بودند...چه هیاهویی است .
در طی مسیر رفتنمان به دلیل صعب العبور بودن نقاطی از منطقه جنگلی فلاش بکی زدیم به کودکیمان...چهار دست وپا...
ساعت 12.30 را نشان می دهد که 10 نفر از اعضای گروه را برای استراحت جا می گذاریم و بقیه اعضای گروه مسیررا به طرف انتهای دره امامه ادامه می دهیم و باز هم تمرین سنگ و صخره.
ساعت 14 کمپ ناهار و...ساعت15 آماده حرکت برای بازگشت...
دوباره جنگل و گردو.سیب و گلابی ...وه! که هنوز رقابت است بین اعضا برای یافتن گردو...
و دوباره پاییز و رنگ آمیزی درختان...کوه و آبشار...رودخانه ...و دوباره همهمه و هیاهوی طبیعت
ساعت 6 بعداز ظهر...هنوز هوا گرگ ومیش است.سوار بر اتوبوس می شویم و به سمت مبدا به راه می افتیم.
ازدحام ماشینها.هیاهوی شهر(آن کجا و این کجا !!!)
در راه بازگشت خودمان را بستنی مهمان می کنیم
ساعت 7.30...هوا کاملا تاریک شده است که به فرهنگسرای بهمن می رسیم
جاتون خالی .امروز هم برگی دیگر از دفتر عمرمان را ورق زدیم
دست مریزاد استاد...خدا قوت حاج آقا تاج بخش.