دیر زمانی ست نخوابیدهام
با دل بیدار تو را دیدهام
حال مرا نوبت پرواز شد
هر نفسم نقطه آغاز شد
باور دنیایی دل بسته شد
این دل دلسوخته وارسته شد
ساقی من جام شبم برگرفت
قصه مستی من از سر گرفت
دیر زمانی ست نخوابیدهام
با دل بیدار تو را دیدهام...
شب شد و وقت سحر و باده شد
ساقی من آمد و آماده شد
ساز سحر دست نوازش گرفت
یاد تو با من سر سازش گرفت
شبنم اشک است که نم میزند
از تو و از یاد تو دم میزند
این چه سکوتی ست مرا میبرد
این چه متاعی ست مرا میخرد
این شب و این باور و این بار چیست
این دم و این ناله و رفتار چیست
دیر زمانی ست نخوابیدهام
با دل بیدار تو را دیدهام...
کیست چنین میبردم سوی دوست
میکشدم هر طرفی بوی اوست
دیر زمانی ست نخوابیدهام
با دل بیدار تو را دیدهام...
شراب میدهند هان- دو دست را سبو بگیر
دو دست را بلند کن - بلند شو وضو بگیر
سبو وضو گرفته با شراب سرخ چشم تو
وضو گرفته با گلاب ناب سرخ چشم تو
بیا و سرمه ای به سایه های پلک شب بکش
و سرخی انار را به لب بزن - به لب بکش
عبیر و عود ومشک را سپند دانه دانه کن
چراغ داغ باغ را تجلی جوانه کن
طلوع دف ّ شمس را به صبح من غزل بگو
دو بیت از شکر بخوان - سه مصرع از عسل بگو
شکر به شرط شاهدی به بزم خسروان بده
اذان بگو به گوش گل - گلاب و زعفران بده
تمام شیشه ها به من تو را ... تو را
در آینه حلول کن - مرا به من نشان بده
به احترام نور او قیام کن - قیام کن
در آسمان ترین زمین - ستاره زد - سلام کن
طبعم شده دیوانه در گفتن افسانه
چون آدم بیگانه از منزل و کاشانه
باز این دل سوداییم آغاز فسون کرد
مجنون صفتم روی به وادی جنون کرد
چون شرح دهم دل بمن غمزده چون کرد
رازی که نهان داشتم از پرده برون کرد
با مردم بیگانه
عمریست که گمگشته وادی فراقم
صبر از دل و جان رفته و طاقت شده طاقم
گه سوی حجاز آورد و گاه عراقم
گه جانب مسجد دهد آن شوق سراغم
گاهی سوی بتخانه
چون پیر مغان دید که مستثنی آبم
بنمود پیاپی دو سه پیمانه شرابم
تا حشر خراب از اثر باده نابم
نبود بکسی حال سوالات جوابم
جز با می و میخانه
چون از اثر باده شدم بی خود و مدهوش
زد مهر سکوتم به لب و گفت که خاموش
گردید سراپای وجودم همه چون گوش
حرف دو جهان از نظرم گشت فراموش
چون بُد همه افسانه