روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا میروم آخر ننمایی وطنم
ساعت 4 صبح است که از خواب بیدار میشوم. گونههایم هنوز درد میکند. معجون چای، عسل، لیمو و بخور دیشب هم اثر چندانی در بهتر شدنم نداشته است.
بیش از نیم ساعت است که به سقف اتاق خیره شدهام و به از دست دادن برنامهی امروز فکر میکنم. برای یک لحظه برنامهی این هفته را در ذهنم مرور میکنم:
«با سلام و ارادت 🌸 #برنامه_جمعه 3 دی ماه، قله دارآباد، با تجهیزات لازم، حرکت 5.30 صبح».
به عشق برنامهی دارآباد و دیدار دوستانم از جا برمیخیزم و بهسرعت آمادهی حرکت میشوم.
مینیبوس آقای طهماسبی از راه میرسد و مرا هم سوار میکند. پس از چند دقیقه احساس میکنم که داریم به سمت غرب حرکت میکنیم و چشمانم را که باز میکنم تابلوی جنتآباد را مشاهده میکنم. تازه متوجه میشوم که به خاطر آلودگی هوا برنامهی دارآباد تغییر کرده است.
در امتداد بزرگراه شهید همت وارد بزرگراه شهید خرازی میشویم و پس از چند کیلومتر از بزرگراه خارج میشویم و در جادهی واریش-وردیج قرار میگیریم. این جاده را تا روستای وردیج ادامه میدهیم و در آنجا از مینیبوس پیاده میشویم.
ساعت 6:40 است که برنامه را از روستای وردیج آغاز میکنیم. قبل از شروع آقا بهروز عزیز که به تازگی پدر شدهاند از گروه با یک جعبه شیرینی تازه پذیرایی میکنند. در روستای زیبای وردیج عکس میگیریم و برنامه را آغاز میکنیم. از ده خارج میشویم و در درهای مسیر را ادامه میدهیم.
از زیباییهای خاص این فصل نهر آبی است که به طور کامل یخ زده است.
در مسیر داخل دره به مترسکی میرسیم؛ مترسکی بیجان که کارش محافظت از گردوهاست. گردوهایی که دیگر فصل برداشت آنها تمام شده است.
ساعت 9:20 در کنار تخته سنگی به صبحانه مینشینیم. صبحانهای دلنشین با لبوی داغی که از ابتکارهای آقای رضایی است. لبویی که «رنگ قرمز» را به بهترین شکل ممکن توصیف میکند. آب لبوی بعد از آن هم که جای خود را دارد.
بلندیها و صخره ها را یکی یکی پشت سر میگذاریم تا بر روی قلهی واریش قرار میگیریم.
ساعت 11:20 است. منظرهای فوق تصور آدمی. در موقعیتی قرار داری که به قلل اطراف اشراف کاملی داری. پهنهحصار و برفی که روی آن را پوشانده است در فاصلهای نزدیک خودنمایی میکند. توچال، کلکچال 1 و 2، دو برار و همه و همه از این بالا دیده میشوند.
توقف در بالای قله بسیار کوتاه است و از مسیر دیگری به پایین برمیگردیم. در مسیر برگشت روستاهای کشار بالا و کشار پایین که در داخل درهای قرار دارند مشاهده میشوند.
در بازگشت شیب بسیار تندی از شن اسکی را تجربه میکنیم که فوقالعاده و در عین حال خطرناک است. لحظهای غفلت باعث میشود که پایم لیز بخورد و زمین بخورم. یکی از باتومها میشکند و خراشی در پایم ایجاد میشود. شیب تند نیز باعث میشود که نتوانم خود را نگه دارم و ده متری را تا پایین روی شنها لیز میخورم تا بالاخره متوقف میشوم. بلند میشوم و با سرعت کمتر و احتیاط بیشتر مسیر را ادامه میدهم تا به دوستان برسم. آقای رضایی هم من و آقای غرات را که عقبتر از بقیه هستیم پشتیبانی میکند.
بعد از این شیب تند و طاقت فرسا در درهای زیبا برای ناهار اطراق میکنیم. ساعت 14:10 و اینجا درهی هجده بهشت است. درهای که در فصلهای بهار و تابستان سرسبزی فوق تصوری دارد. بهروز هم آتش درست میکند. هم خودمان را گرم میکنیم و هم چای درست میکنیم.
پس از یک ساعتی برای ناهار و استراحت مجدداً به راه میفتیم. مسیر را نمیشناسم اما احساس میکنم که به سمت شرق و جادهی سولقان حرکت میکنیم. متاسفانه موبایلم هم دچار مشکل شده و امکان ثبت مسیر را نداشتم.
بعد از طی کردن یک مسیر یک ساعته بر روی دهانهی تونل تهران-شمال قرار میگیریم. عکس یادگاری میگیریم و در این فاصله نیز مینیبوس از راه میرسد. ساعت 16:30 است که سوار میشویم و به تهران باز میگردیم.