کوهنوردی با طعم کشک بادمجان
مثل هر هفته در تاریکی یک صبح پاییزی، زیر پل مرتضوی، منتظر مینیبوس هستم. هوا سرد و برفی است؛ یک روز کاملاً متفاوت. از تأخیر مینیبوس استفاده میکنم و در حاشیهی اتوبان پیادهروی میکنم. خودروی پرایدی در کنارم توقف میکند و نامم را میپرسد. با تعجب نگاهش میکنم و میگویم: اسماعیلی. بعد از چند لحظه گاز میدهد و دور میشود. برای چند دقیقه ذهنم را درگیر میکند.
بالاخره مینیبوس آقای طهماسبی از راه میرسد. تأخیر به خاطر بریده شدن سیم گاز مینیبوس بوده که با خلاقیتهای آقای طهماسبی مشکل موقتاً برطرف شده است. ساعت حدوداً 6:30 صبح است.
امروز کولهام سنگینتر از همیشه است. مقدار زیادی کشک بادمجان که انگیزهی صعود امروز است. زحمت حمل بخشی از کشک بادمجان را به آقا مجید کشانی و نانها را به محمد عزیزم میدهم و نفس راحتی میکشم.
در میانهی راه دوست جدیدی به ما ملحق میشود که تا به حال او را ندیدهام اما از برخورد سایرین متوجه میشوم که از اعضای قدیمی گروه است. آقا بهزاد دماوندی. با شناختن ایشان، گزارششان در برنامهی ده ترکمن در ذهنم تداعی میشود. مردی بزرگ با روحیهای لطیف. آقا بهزاد اهل فیروزکوه است. جایی که هواشناسی همیشه آنجا را به عنوان سردترین نقطهی کشور اعلام میکند.
بالاخره به درکه میرسیم. تا چشم کار میکند برف است و برف. مجتبای سنگنورد و محمدجان زمینشناس هم همراهمانند. پانچوها را میپوشیم و راهمان را از روبروی خانهی معلم در خیابان موسوی مطلق آغاز میکنیم.
ساعت: 7:24
ارتفاع: 1690 متر
مثل همیشه در ابتدای برنامه نیمدایره میزنیم و افراد خود را معرفی میکنند. تاجبخش هستم و 26 سالمه ، اسماعیلی هستم 350 ساله و ... مسئولیتها نیز مشخص میشود: سرپرست: آقای دماوندی، انضباط: آقای غرات، امداد: آقای رضایی.
در مسیر درکه به سگهای گرسنهای میرسیم که چشم به راه مایند. امیرحسین مهربان به سگها غذا میدهد و حرکت میکنیم.
کمی آن طرفتر نوازندهی هنرمند و نازنینی کمانچه میزند. تصنیف زیبای مرغ سحر؛ به تماشایش مینشینم و از او عکس میگیرم.
مسیر پرترددی است. شوخیهای آقای تاجبخش با رهگذران همه را میخنداند. بازار آقای غرات هم که داغ داغ است و گروه را حسابی هم با خود همراه کرده است.
از دوراهی کارا میگذریم. قهوهخانههای بین راهی را پشت سر میگذاریم. در یکی از معابر یخزده با فاصله ای کم، دقیقاً پشت سر محمد حرکت میکنم. یک دفعه محمد لیز میخورد من هم پشت سر او سقوط میکنم. محمد مصدوم میشود. بعد از رسیدن آقای رضایی و رسیدگی به محمد در اولین رستوران (رستوران باغ گردو) توقف میکنیم. عدسی میخوریم. با عدسی داغ و هوای گرم داخل رستوران جان تازهای میگیریم.
ساعت: 10:04
ارتفاع: 2138 متر
ساعت 10:56 است. حدود 50 دقیقه استراحت کردهایم. کفشهایمان را به یخشکن مجهز میکنیم و مجدداً به راه میفتیم. این بار کندتر از قبل. مسیر طولانی و پر پیچ و خم درکه را طی میکنیم تا به پناهگاه پلنگ چال برسیم. رودخانهی درکه امروز غوغا میکند و پرخروشتر از همیشه است.
بالاخره به پناهگاه پلنگ چال میرسیم. پناهگاه که چه عرض کنم. برای ما حکم سوهانی بین راه را هم ندارد. سرقدم گروه به سرعت از کنار پناهگاه عبور میکند و مسیر را ادامه میدهد. هدف، ایستگاه پنج تلهکابین توچال است.
ساعت: 12:02
ارتفاع: 2415 متر
با حسرت از پناهگاه دور میشویم و مسیر را در داخل درهی پلنگ چال ادامه میدهیم. با حرکت در یک مسیر زیگزاگی، به بلندیهای چوتوپالاخان میرسیم. در ادبیات آقای غرات به هر شیب خاصی که اسم نداشته باشد چوتوپالاخان گفته میشود! باید این اسم را به نام ایشان ثبت کنیم.
در یکی از گذرها به یادبودی میرسیم که روی آن نوشته شده است: علیرضا فلاح. کوهنوردی که در این مکان دچار حادثه شده است. خداوند رحمتش کند. خوشبختانه با وجود بارش دیشب، امروز آب و هوای خوبی دارد. این در حالی است که گاهاً این مسیرها در زمستان با وزبادهای شدید و سقوط بهمن همراه است که صعود انفرادی را بسیار دشوار و خطرآفرین میکند.
از دره پلنگ چال عبور می کنیم. گروهی چند نفره نیز جلوتر از ما حرکت میکنند. با عبور از شیب تند مسیر در هوایی مه آلود بالاخره بر روی گردنهی پلنگ چال قرار میگیریم و دوباره مسیر را ادامه میدهیم. تا ایستگاه 5 مه غلیظی ما را احاطه کرده است. فاصلهها را کم میکنیم تا همدیگر را گم نکنیم.
ساعت: 14:00
ارتفاع: 2970 متر
بالاخره با طی کردن مسیر طولانی و دشوار پلنگ چال، خسته و گرسنه به ایستگاه 5 میرسیم. برای صرف ناهار و استراحت، نیم ساعت بیشتر وقت نداریم. کشک بادمجانها را گرم میکنیم و با کشک محلی که از خمین آوردهام نوش جان میکنیم.
ساعت: 14:19
ارتفاع: 2935 متر
بلافاصله بعد از ناهار آمادهی حرکت میشویم. دو نفر از دوستان (آقای عارفی و محمد) با تلهکابین میآیند و بقیه به راه میفتیم. در مسیر برگشت وزباد شدیدی در مسیر مخالف میوزد که حرکت را دشوار میکند!
بالاخره از راه و بیراهه خود را به ایستگاه اول میرسانیم و جالب اینجاست که زودتر از تلهکابینسوارها به پایین میرسیم. مسیر ایستگاه پنجم به ایستگاه اول را با سرعتی زیاد طی میکنیم؛ حدوداً دو ساعت و پانزده دقیقه.
ساعت: 17:28
ارتفاع: 1915 متر
بعد از چند دقیقه هم به پارکینگ بام تهران و اول ولنجک میرسیم. بیشتر برفهایی که صبح مشاهده میشدند الان آب شدهاند. به سمت مینیبوس حرکت میکنیم و به خاطر روز زیبایی که برایمان خلق شد خدا را شکر میکنیم.