اردیبهشت را باید روی دور آهسته زندگی گذاشت و زندگی کرد
اردیبهشت را باید کامل عاشقی کرد...
باید سرمست شد از میزبانی فرمانده طبیعت
باید رفت و رفت... همدل و همراه و همنورد
مدت كل برنامه: 12 ساعت
زمان در حركت: 7 ساعت و نيم
كل مسافت طي شده: 27 كيلومتر
ارتفاع صعود: حدود 1100 متر
مسیر اعلام شده ده واریش به پهنه سار (حصار)، خب باز کنجکاو شدم من از سمت سنگان تا پهنه حصار رفته بودم ولی این یکی فرق داشت...
پهنه حصار در واقع رشته کوهی است که بخشی از آن رو به شرق و بخشی رو به جنوب نگاه می کند. دسترسی به محدوده شرقی عمدتا از سمت سنگان و دسترسی به بخش جنوبی، از سمت ده واریش و یا جاده چالوس مقدور می باشد.
اتوبان همت غربی، همجوار ضلع غربی مجموعه تفریحی در حال ساخت هزار و یک شهر وارد جاده پیچ پیچک وردیج و واریش شدیم. انتهای این جاده داخل ده واریش ساعت 7 صبح در ارتفاع حدود 2170 حرکت آغاز شد.
نزدیک نیم ساعت حرکت تا مراسم معارفه و اعلام برنامه و بعد حدود یک ساعت و نیم حرکت در کنار خانواده های اهل گل گشت و یا محلی هایی در پی سبزی کوهی...
مسیرمان در بستر رودخانه بود و داخل دشت جنوبی مشرف به قله تا ساعت حدود 9 که مقرر شد استراحتی کنیم و لذت ببریم از صبحانه در دشتی بهشت گونه
این ماه خاص باعث شد مرتب عکس بگیرم ولی باز افسوس خوردم چون آنچه چشم می بیند هیچگاه در لنز دوربین ثبت نخواهد شد.
بگذریم...
حدود سه ربع تا یک ساعت توقف صبحانه و خوردن و مزه مزه کردن حداقل 15 قلم خوراکی متنوع در ارتفاع 2580 متری آن دشت زیبا، هم خوب بود هم کمی زیاده روی...
سوختگیری صبحانه جوری بود که تقریبن بی مکث رفتیم تا یکی از قله های پهنه حصار.
حرکت از انتهای دشت به روی یال و مسیر پاکوب ادامه یافت.
از تنگه ای انباشته از برف و یخ باید می گذشتیم... تنگه را دور زدیم و راهی دیگر یافتیم و به روی یال اصلی قله رسیدیم.
و ادامه یال ...
و ساعت 11:30 بر فراز رشته کوه پهنه سار...ارتفاع حدود 3260 و دقایقی عکس و گپ و خنده...
راستش در طول مسیر صعود گه گاه اجازه میگرفتم و می گفتم حاج آقا یه مکث برای عکس
شاید بعضی از همنوردان بابت این مکث و عکس ته دل یواشکی منو دعا میکردن چون اون کره محلی و شیره ای که با صبحانه خورده بودیم، اساسی به حرکت حاجی سرعت داده بود.
شاید از جذاب ترین عکس های مسیر رفت، اون صورتک های سنگی مسخره بود که انگاری یا به ما می خندیدن و یا اخم می کردند. مشابه آنچه در کنار جاده بین دو روستای وردیج و واریش صبح دیده بودیم.
در طول مسیر از دوستان شنیدم دشتی در آن بالاها و پشت قله، پر از چشمه و زیبایی وجود دارد با امامزاده ای بی بی...
در دشت پر برف حدود یک ساعت طول کشید تا رسیدیم پای ساختمان امامزاده بی بی زرین قمر که گویا خواهر امام رضا بوده اند.
مناسک میوه خوران،،،عکس و گپ در جوار منزل ساده ولی دوست داشتنی بی بی برگزار شد.
یک ساعتی در ارتفاع بالای 3100 ماندیم.
جدا از رفع خستگی، بدون شک حاجی می خواست در چنین محیط دل انگیزی بچه ها هم هوایی کنند. عادت به ارتفاع در ترکیبی از سبزه و آب و برف...
راستی این دشت ناب و خانه بی بی را در صعود قبل ندیده بودم. راهی شدیم باز به سمت همان قله و مسیر برگشت به دشت افسانه ای پایین پهنه حصار که حدودا 2 ساعتی طول کشید.
کار به جایی رسید که مکث و عکس های من هم جواب نمی داد. بر و بچه ها برای کم کردن سرعت استاد تاجبخش، خواهش می کردند ایشان قله های اطراف را معرفی کنند تا بقیه نفسی تازه کنند!
ساعت 15:30 ارتفاع 2540 نهار و کمی چرت و کمی عکس از لاله های وحشی، نفس عمیق و آب نهر به پشت پلک ها برای بهتر شدن سر درد...
راستش زمان نسبتا طولانی ماندن در قله و بالای ارتفاع 3100 بهم سر درد داده بود شاید هم مقصر آفتاب مسیر رفت بود که حاضر نبودم کلاه سرم بزارم.
اما یکی دو نفر دیگه هم گویا سر درد داشتند. دوست ندارم لو برم... دوست ندارم در ارتفاع کم بیارم... کلی برنامه داریم... کلی قله ها منتظر ماست...
ساعت 16:30 فرمان برگشت داده شد. دو ساعتی طول کشید تا به مینی بوس آقای حقیقی رسیدیم و کمی پایین تر از ده واریش طبق نظر استاد باز پیاده شدیم و رفتیم سراغ صورتک های سنگی حاشیه مسیر... عجیب، وهم انگیز، خاص و ویژه بودند.
شاگردهای قدیمی استاد را دیدیم و عکس یادگاری با آنها و کلا نیم ساعتی سرگرم بودیم.
نهایتا برگشت به مینی بوس و پذیرایی با دوغ محلی کار استاد دلشادِ دوست داشتنی خیلی خوب بود. به خصوص برای بهبود اون حس ارتفاع زدگی من عالی بود.
بعد از 12 ساعت برنامه بهاری، ساعت 7 غروب در مینی بوس خیلی ها در حال چرت بودند که من پیاده شدم.
نکته هفته:
1- افسانه غولهای سنگی
2- پنجشنبه 16 اردیبهشت مصادف با مبعث حضرت رسول (ص) مراسم ازدواج پسر حاج آقا تاجبخش می باشد. برایشان آرزوی خوشبختی دارم و امیدوارم سایه استاد، 120 سال بر سر این زوج جوان باشد.
بر و بچه های پرسون هم دعوت هستیم