ای مهربان تر از برگ در بوسه های باران
بیداری ستاره در چشم جویباران
آیینه ی نگاهت پیوند صبح و ساحل
لبخند گاه گاهت صبح ستاره باران
بازا که در هوایت خاموشی جنونم
فریاد ها برانگیخت از سنگ کوه ساران
ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز
کاین گونه فرصت از کف دادند بی شماران
گفتی: به روزگاران مهری نشسته گفتم
بیرون نمی توان کرد حتی به روزگاران
بیگانگی ز حد رفت ای آشنا مپرهیز
زین عاشق پشیمان سرخیل شرمساران
پیش از من و تو بسیار بودند و نقش بستند
دیوار زندگی را زین گونه یادگاران
وین نغمه ی محبت بعد از من و تو ماند
تا در زمانه باقی ست آواز باد و باران
برنامه این هفته گروه را با پشت سرگذاشتن میدان تجریش و دوراهی سورتمه تهران از پارکینگ ابتدای گلاب دره، درهوايی بارانی در ساعت 6.45 صبح آغاز کردیم،
از همان ابتدا هشدار استاد در خصوص دم دست بودن پانچو و بارانی ها، گوشی بدستمان داد که امروز صعودی متفاوت را در پیش داریم،
زمزمه جویبارها، چه چه پرندگان مست کز کرده در زیر برگ درختان، خش خش پانچو های تنپوش همنوردان. به همراه صدای نفس های شان، اجرایی بی بدیل از سمفونی زیبای طبیعت را در تالاری به وسعت کوهستان برایمان به ارمغان آورده بود و با این شروع زیبا تمامی آلودگی های بصری و زیستی را در ابتدا ی مسیر بر جا گذاشتیم،
پس از طی مسیر کوتاهی برابر روال دستور توقف جهت مراسم معارفه وتقسیم وظایف توسط استاد تاجبخش انجام و مجددا از دل دره و درکنار رودخانه براه خود ادامه دادیم .
چه مسیر بکر و زیبایی دارد این وزوا، حق دارد این جناب موحد که می فرماید، فقط این گوشه از جهان را برگزیده و دل به جای دگر نمی تواند ببرد،
آبشار های کوچک و بزرگ، درختان شسته شده در باران، صخره های زیبای این مکان دوست هنرمند و عکاس حرفه ای گروه جناب پوریا را برمی انگیخت که هر چند یکبار با هماهنگی استاد،گروه توقفی برای ثبت خاطرات بصری انجام دهد، هر چند متقاضیان عکس های تکی هم کم نبودند، ولی لبخند صمیمی جناب پوریا حکایت از دست خالی برنگرداندن این عزیزان داشت، دست مریزاد،
با گذر از دره و ظاهر شدن شیب های منتهی به یال غربی کم کم نفس هایمان به شماره افتاده بود که اگر سر قدم های مناسب و استراحت های کوتاه استاد به جهت آموزش نکته ای و یا نقل خاطره ای بدادمان نمی رسید، کارمان سخت می شد،
در طی مسیر بچهها در چند جا پیشنهاد توقف برای صرف صبحانه را دادند ولی استاد بدلیل باد و باران و رطوبت زمین اجازه این کار را ندادند،
با گذر از تپه نور شهدا که با فاصله در سمت راست ما قرار داشت از مسیر یال فرعی در غرب اردوگاه آموزش و پرورش خود را به پناهگاه کلکچال رسانده و در ساعت 9.30 صبح برای صرف صبحانه توقف نمودیم،
پس از تجدید قوای مختصر برای طی ادامه مسیر پا به بیرون پناهگاه گذاشتیم که مه ای غلیظ غافلگیر مان کرد، عجب هوایی شده بود، با حرکت در مسیر پاکوب به سمت یال غربی قله کلکچال، بر ارتفاع خود می افزودیم و الحق که اشعار نغز و صدای دلنشین جناب غرات سختی حرکت را برایمان به سهولت مبدل می نمود، (نفسش همیشه گرم )
با رسیدن به دو راهی که در بالای گردنه کلکچال مسیر قله کلکچال را از قله اسپیلت جدا می نمود با گردش به سمت چپ و در میان هوای سرد و مه آلود، در ساعت 12.30 خود را به قله فرعی اسپیلت در ارتفاع 3050 رساندیم،
مکثی کوتاه کرده و مشغول گرفتن عکس یادگاری بودیم که استاد بدلیل برگشتن هواو مه غلیظ فرمان فرود را صادر و پس از نیم ساعتی پایین آمدن، استراحتی کوتاه کرده و باز به برگشت پرداختیم،
مجددا به پناه گاه کلکچال رسیدیم و گروه برای صرف نهار و استراحت متوقف شد، سفره مختصر ولی رنگارنگ همنوردان که بدون هیچ تکلفی گسترده شد، تمام مشکلات را به پشت سر انداخته و بچهها با روحیه شارژ شده در ساعت 14 به برگشت از همان دره وزوا و گلاب دره ادامه دادند.
توقف بارش و گرمترشدن هوا اجازه لذت بیشتری در طول مسیر بازگشت را فراهم کرده، و افزوده شدن عکس های یادگاری و تکی دوستان گواه این روایت است، کم کم به سمت پایین میامدیم و صدای غرش جوی ها خبر از جاری شدن دوباره آب در مسیر رودخانه های شهر را می داد، پس از لختی استراحت در کنار چشمه همیشه جاری وزوا و نوشیدن آبی گوارا به پارکینگ گلاب دره رسیده و به برنامه این هفته پایان دادیم،
در خاتمه ضمن تشکر از استاد و راهنمای گرامی جناب آقای تاجبخش و مدیریت محترم روابط عمومی سرکار خانم دکتر گچلو، هم چنین تک تک همنوردا ن، و مخصوصا جناب پوریا اسکندری، استاد غرات، جناب رضایی تمامی آنان را در پناه حق تا هفته بعد می سپاریم، یا حق