کوه گر روشن و گر تاریک است، هر چه خواهی به خدا نزدیک است. شهریار.
بعضی از اوقات ما آدم ها خیلی از چیزها را به خاطر نزدیکی زیاد به خود گم می کنیم و کماچال برای من چنین حسی را داشت،
جمعه 94.8.8حرکت راس ساعت 5.30 از فرهنگسرای بهمن شروع و این یعنی نظم و انضباط همیشه حرف اول را در گروه ما می زند، پس از رسیدن به پارکینگ انتهایی خیابان ولنجک با ترک خودرو و پشت سر گذاشتن شهر، روزی دیگر را در مسیر کوهستان آغاز نمودیم،
از همان ابتدا و پیش از رسیدن به ایستگاه اول خروج از مسیر اصلی با اشاره استاد و راهنما و سر قدم گروه جناب استاد تاجبخش به سمت یال فرعی دره ولنجک، صعودی متفاوت را در دل کوهی آشنا برایمان نوید می داد، مسیری جالب و فرعی و طولانی با شیبی به قول دوستان ملایم که نفس ما را به شماره انداخته بود،
در همین هنگام، آسمان کوهستان که گویی بغضی کهنه را با خود حمل می کرد طاقت نیاورد و شروع به بارش نمود، وه که چه دل انگیز است لحظه ملاقات قطره های پاک باران با خاک خسته کوه و صدای دل نواز آن در سکوت مسیر،
اولین ارتفاعاتی که خود را در معرض دید ما قرار دادند، قله چین کلاغ و دو شاخ در غرب مسیر حرکت ما بود، ما مشغول هضم این همه قشنگی بودیم که خود را در ایستگاه دوم یافتیم و زنگ صبحانه که با رخصت استاد زده شد، با زحمت خود را در انبوه جمعیت داخل رستوران که همگی از باران به آنجا پناه آورده بودند جا کردیم البته لطف دیگر کوه نوردانی که با سخاوت و جمع کردن خود جا برایمان باز کردند نیز کمک مان کرد.
پس از دور کردن سردی هوا با عدسی و چای و... در ساعت 8.45 شروع به ادامه مسیر در راه اصلی به طرف ایستگاه پنجم کردیم، گروه ما و مسیر اصلی؟؟؟ جل الخالق،حق دارید خودمان هم باورمان نمی شد ولی کمی بعدخروج استاد به سمت غرب و حرکت در شیبی تند و میان بر مجددا آغاز شد، باز روز از نو و روزی از نو،
شعر های زیبای جناب غرات که این هفته بیشتر از استاد شهریار برایمان می خواند، گرمی به وجود باران زده و سرد ما می داد و مزاح های گاه و بیگاه استاد با سایر کوه نوردان جوان خنده را در دل کوه می گستراند و ما با دور شدن از مسیر قله به سمت ایستگاه پنجم می رفتیم،
در ساعت 11.30 وقتی از استاد راجع به قله پرسیدیم، فرمودند فعلا دراین ایستگاه استراحت میان روزی و صرف نهار را انجام دهید تا بعد، ما هم در کمال میل پذیرفتیم،
در ساعت 13.30پس از جمع نمودن وسایل ،در راه بازگشت حرکت به سمت یال قله را ادامه داده و راس ساعت 14 در بالای قله بودیم، همان قله آشنایی که هر روز از شهر آن را می بینیم ولی شاید به خاطر نزدیکی بیش از حدش به خودمان یا وجود قله های بلند تر پیرامونش، کمتر به او سر می زنیم،
از این بالا، شهر را شسته شده و قشنگترو گسترده تر از پیش میدیدیم، گمان کنم دلیلش افزایش افق دید در هوای پس از باران بود، بعد از توقفی کوتاه، مسیر بازگشت را پیش گرفته و از پا کوب ها و شن اسکی های اختصاصی استاد خود را زودتر از آنچه فکر می کردیم در نزدیکی پارکینگ و انتهای صعودی دیگر یافتیم و این یعنی پایانی خوش بر روزی زیبا در دل طبیعت با لحظاتی شاد در طول مسیر و لذت فرو بردن اکسیژن خالص کوهستان که تمامی آن به همت و زحمات استاد تاجبخش و هماهنگی سرکار خانم دکتر گچلو میسر گردیده بود، خدا قوتشان دهد و سلامت باشند، تا آخر هفته ای دیگر و مسیری دیگر بدرود.