به نام خدائی که کوه آفرید
بنائی چنین باشکوه آفرید
باسلام،
پرسون کلمه ای ناآشنا درگوش من، حداقل تاسال93 وآشنائی باگروه، راستی چراپرسون؟ ماکه دراین مدت کم آشنائی، توفیق همنوردی با استادتاجبخش وسایر پیش کسوتان گروه ازمسیرهای زیبا وبکروتقریبا انحصاری به قلل زیبای زیادی را داشته ایم. پس راز انتخاب نام یک قله برای گروه درچیست؟ این پرسشها از درگیریهای ذهنی من تا قبل از رسیدن پیامک هفتگی جدید بود (جمعه.لواسان.دشت هویج.قله پرسون.......)
جمعه18اردیبهشت94،هنوزتارسیدن به ساعت حرکت وقت است ولی تجمع دوستان کامل شده واین یعنی دیگران نیز مثل من اشتیاق زیادی برای این صعودخاص دارند، با رسیدن مرکب همایونی تحت هدایت جناب آقای حقیقی درساعت6بامدادوسوارشدن همراه با چاق سلامتی دوستان حرکت به سوی مسیر آغاز گردید.
پس ازپشت سرگذاشتن گردنه قوچک وسرازیر شدن به طرف منطقه لواسان وروشن شدن تدریجی هوا،کم کم زیبائی های طبیعت درنظرماجلوه گرمی شد.درساعت 7.30 پس ازگذرازرودخانه پرآب ومسیری سرسبزبه روستای افجه رسیدیم جائی که باید ازآن به بعد پیاده طی طریق می نمودیم،روستائی که درعین داشتن قدمتی طولانی، بارسیدن ظواهر تمدن به آن ،چهره روستائی خود راازدست داده وهمانند شهرکی ییلاقی گردیده بود.
باپشت سرگذاشتن روستا ودرکنار رودی خروشان به مسیر خودادامه دادیم .جمعیت قابل توجهی دردسته های دو وچندنفری قبل وبعدازگروه ما،با ماهمراه بودند. پس ازتوقفی کوتاه جهت انجام مراسم معارفه اعضاء گروه ومعرفی مسئولین این صعودهمراه بالبخندی که بداهه وطنزنهفته دربیان استادتاجبخش برصورت ما وسایر رهگذران جاری نموده بود وگرفتن چندعکس یادگاری،به صعود به سمت دشت هویج ادامه مسیر دادیم.
در طی راه همنورد عزیز جناب آقای غرات که درنزدیکی من بود باطرح پرسش وپاسخ های 4گزینه ای جالب،من را بیشتر باموقعیت جغرافیائی دشت هویج و4قله مرتفع مشرف به آن آشنا کرد.
ساعتی بعد پس ازعبور از گردنه ای باشیب کمی تندونمایان شدن منطقه ای که رانش زمین موجب تخریب مسیررودخانه فصلی شده بود ، بااشاره حاجی دشت مسطح وزیبائی رادیدیم که همانندتابلوئی درمقابل ماجلوه گری می نمود،آری دشت هویج...خدایا توراسپاسگزارم که بازهم بانشان دادن این صحنه قشنگ، عظمت خود را بربندگان خودنمایان ترازقبل نمودی.
دسته دسته بچه های سایرگروه های کوهنوردی وسایرمردم که خود رابه این منطقه رسانده بودند.درگوشه وکنار اطراق کرده واکثرا با برپا نمودن آتش بساط صبحانه را گسترده بودند. پس از خوش وبش های حاجی بابرخی از آنان که اکثرا ازهمنوردان،شاگردان ویا آشنایان زمان های دور ونزدیک ایشان بوده واظهار ارادت مینمودند،درگوشه ای به دور ازجریان باد ماهم جهت صرف صبحانه کوله هایمان را برزمین گذاشتیم.ساعت 9.20 صبح ... وای که خوردن صبحانه درچنین مکان وهوائی چه لذت بخش است.جای همگی خالی،
هم زمان باخوردن صبحانه حاجی قله های اطراف را به همراه مسیرهای صعودآن به مامعرفی میکرد. قله ریزان،قله ساکا،قله پرسون،قله آتش کوه... هنوز جسم وذهن مادرگیر مسئله صبحانه بود که فرمان آماده حرکت شوید حاج آقا مارا به خود آورده وشروع به جمع آوری سریع کوله هاکردیم.
10.30 صبح پس ازخروج ازدهانه شمالی دشت به مسیر صعود ادامه دادیم. گروه هائی بافاصله نیم ساعت وبیشترقبل ازما شروع به صعود نموده بودند وما هم بافاصله زیاد درمسیر آنان درحرکت بودیم،اما پس ازاندکی طی طریق، متوجه جداشدن مسیر خود ازآن گروه ها وچرخش به سمت راست قله گردیدیم، نگاه بچه ها به یکدیگرخبراز صعودازمسیری بکروغیرقابل پیش بینی می داد.
درعکس جریان حرکت رودخانه ای بابسترسنگی راه راادامه دادیم،درابتدا این مسیربرای ما کم تجربه ها کمی سخت می نمود.ولی راهنمائی وعلامت گذاری های استادبه تدریج برهیجان صعودمی افزود .نوای موسیقی زیبائی که ازجاری شدن آب و خروش آبشار برمی خواست،بزرگترین وفاخرترین سمفونی های ساخته دست بشر را به سخره میگرفت،چه که این آوای بهشتی ریشه درجائی دگر داشت.تمام سعی من این بود که این صنایع الهی را بااین حواس 5گانه محدود بشری وبه اندازه ظرف شعور خوددرک نمایم.واکنون عجزم که فقط باقلم آنها را بازگو کنم.
بگذریم درطول مسیر هرکجا عکاس خوش ذوق وهنرمند ماجناب کشانی صلاح میدید باکسب اجازه ازاستاد توقفی می کردیم وعکسی به یادگارمی انداختیم.
پس ازطی ساعاتی چندوجدا شدن ازمسیر رودخانه مجددا به سمت راست تغییر مسیرداده وخودرا در مسیر سنگ فرشی شده باقدمت زیاد وفراموش شده دردل کوهستان یافتیم،مسیر که به گفته حاجی نام آن "راه ناصرالدین شاهی" بود وکمی تامل درآن زحمات گذشتگانی رابه یادما می آورد که باسختی فراوان این راه را دردل کوه به جهت "اتصال دو منطقه دشت لار به لواسان" متحمل گشته وصد البته خود نیز اکنون دردل خاک آرمیده اند. روحشان شاد.
هرچندحضور تکنولوژی وایجادراه های جدیداین مسیر وبسیاری ازامثال آن را به فراموشی سپرده بود.
من هم چنان به مسیر صعود گروه های قبل نگریسته وباتوجه به زیادتر شدن فاصله مان دراین فکر بودم که آیا این بار هم استاد تاجبخش بایک به قول امروزی ها هتتریک مانند همیشه مارا قبل از دیگران به قله می رساند یانه؟؟؟
که ترک جاده ناصرالدین شاهی وصعود ازشیبی تندونفس گیروباز هم به سمت راست من ودیگر دوستان را متوجه نقشه استاد نمود.واقعا دست مریزاد،
دیگر به نزدیکی آخرین بازماندگان برف سال گذشته که درحال ذوب شدن بودند رسیده بودیم. رگه های آب که از زیر این برف ها جدا شده وکمی پائین تربه هم پیوسته وتولد یک رود را نوید می دادند،نگاه خود را به سمت بالا برگرداندم، درفاصله 500متری بالای سرم قله ای زیبا وبدیع باتکبری خاص خود نمائی می کرد،پس پرسون این است حقا که قدمای ما نامی بامعنی برای گروه انتخاب کرده بودند.
باانرژی مضاعف برسرعت گام های خود افزودم تا فاصله پیش آمده باگروه به دلیل این تامل های عاطفی را جبران نمایم .واندکی بعد درساعت 12.40 ما همنوردان گروه پرسون بر راس قله ایستاده بودیم.به قول جناب غرات (پرسون در پرسون)
وه که دیدن دماوند ازآن فاصله وصف ناپذیربود. وهمچنین احساس نزدیکی به خدا که ناخود آگاه همه ما را به گفتن جمله خدارا شکر واداشت.واقعا زیباترین قله ای که من تاکنون دیده بودم پرسون بود.
پس از انجام مراسم فتوگرافی قله وانجام حرکات موزون ورزشی آقا مجتبی با همراهی وهم نوازی آقا میثم وصرف مختصر میوه وچای توسط بچه ها، تازه من نگاهی به دامنه قله انداخته وپیش قراولان گروه هائی را که قبلا ذکر کرده بودم دیدم که داشتند به سمت ما می آمدند.واین یعنی باز هم تجربه ومسیر های استاد کار خود را کرده وما را زودتر از دیگران به قله رسانده بود.
اما دربازگشت ما، با پیچیدن به سمت دیگر و با گذشت ازیال شمالی به سمت "گردنه افجه بشم " که از فراز آن هم زمان هم قله دماوند وهم دشت وسیع لار رخ می نمودند،تعویض مسیرنمودیم.
پس ازتوضیحات حاجی درجهت آشنائی بیشتر با دشت لار وبا سرعتی بیشتر به سمت پائین طی مسیرنموده ودرساعت 14.45 باز هم خود را دردشت هویج یا به قول بعضی از دوستان دشت ( نهارخوران) یافتیم. وفرمان توقف برای نهار، چهره کمی خسته شده بچه ها را دوباره متبسم نمود.
نشستن درسبزه زاری بدیع.درکنارهم وپیرامون استادوپهن کردن سفره های کوچک اما پربرکت نهارهمراه باگپ های دوستانه درخصوص فوایدگیاهان وتغذیه گیاهی توسط جناب لشگری چیزغریبی بود.انشاا...قسمت همه شود.
پس از45دقیقه نگاه حاجی به ساعت به ماگوشزد نمود که صدور فرمان حرکت نزدیک است پس علی رغم میل باطنی که دست ازاین طبیعت زیبا نمیکشید، باسرعت سازوبرگ خود راجمع آوری کرده ودرپی استادبا دشت بینظیر هویج خداحافظی نموده وبه سمت پایین حرکت نمودیم.آیا دوباره فرصتی برای دیدارمهیا می شود؟ تاخدا چه خواهد.
هرچه پائین تر می آمدیم دسته های بیشتری از مردم را درراه می دیدیم وآین یعنی سر به سرگذاشتن حاجی با آنان که هم موجب بشاش شدن چهره گاها عبوس آنان میشد و هم رفع خستگی برای ما.نفهمیدیم کی رودخانه ومسیر روستا رارد کردیم وناگهان خودرا درمقابل خودرو جناب حقیقی که انتظار ما را میکشید یافتیم .واین یعنی پایان داستان صعودی دیگر.
واگر نبود موسیقی هیجان آورآذری داخل مینی بوس وامید به صعود هفته بعد شاید پایانی کمی دلگیر،ولی نه خیلی شاد بود ومفرح.به امید دیدار همه شما درهفته ای دیگر وقله ای دیگر،دست حق به همراهتان.