برنامه ده ترکمن
سر كوه بلند آهوی خسته
شكسته دست و پا ، غمگین نشسته
شكست دست و پا درد است ، اما
نه چون درد دلش كز غم شكسته
امروز روز دیگری است؛ ده ترکمن، دیدار با آهوها ... مدت هاست که منتظر بودم که گروه پرسون مجدد این برنامه را برگزار کند. پیشتر که قسمتم نشده بود.
6.45 صبح در پای پارک سرخه حصار پیاده شدیم و در همین ابتدای راه ابری, پانچوها برتن کردیم. بوی باران می آید. بوی بهار. حس غریب ذوق و دلتنگی. شعر اخوان در سرم می پیچد:
سر كوه بلند ابر است و باران
زمین غرق گل و سبزه ی بهاران
گل و سبزه ی بهاران خاك و خشت است
برای آن كه دور افتد ز یاران
پانچوی رنگی رنگی... اونم به این قشنگی...
میگم این سنگ, دل تنگ داشته یا این درخت, سرسنگ... چه همتی چه غیرتی.
جدال زنده با مرده است انگار.
آتش و دودی برپا کردیم. پانچوهای خیس را آویزان کردیم. در کنار آتش، گرم و خشک شدیم از سرد و تری هوا.
یکی از همنوردان نازنین از سفر مشهد و زیارت امام رضا سوغات آورده بود: نخودچی و کشمش و سوهان کنجدی و نقل و ... کمی سرماخوردگی. زیارت قبول همنورد!
چنان پیچ و در پیچ در رکاب استاد، چپ و راست رفتیم و فراز و فرود کردیم که یاد مجنون افتادیم در دل صحرا، که سرگردان در پی لیلی می دوید!
روی تپه های ده ترکمن پر از تک درختهای بی پناه بود. بی پناه تر از اون درختا گنجشکای نازنینی که روی اونها آپارتمان سازی کرده بودند.
رو یال تپه ها داشتیم میرفتیم که یک گله آهو دیدیم. همین که دیدند که دسته ای از دشمنان به آنها نزدیک میشوند در پاییندست یال، درست سمت چپمان, به فاصله ایستادند و استتار کردند. حق و انصاف که همرنگ طبیعت شده بود جماعتشان. اما خوب, ما هرچه باشد انسانیم. خطرناکترین موجود روی زمین. نزدیک تر شدیم. دیدند که نه واقعن شوخی نداریم. رم کردند.
هرچه گفتیم آخر ما کوهنوردیم. دوستدار طبیعت. آزارمان فقط به خودمان میرسد که بجای مسیر افقی, عمودی میرویم باز هم گوششان بدهکار نبود. دسته ای سمت راست یال دویدند, دسته ای سمت چپ. ناگهان یکی از آهوان از دسته سمت راست جداشد و رفت به میان دسته سمت چپ و همه گله را براه راست هدایت کرد و همگی با هم سراسیمه به پایین دره تاختند.
عکساش کو؟ عکاس که با موبایل محترم یکی از دوستان عکاسی میگرد عکسها را گرفت اما مثل اینکه عکسهای آهوها هم از دست ویروسها گریختند. در عوض نقاشی صادقخان هدایت را میگذارم. از تصویرهای در ذهنم در کوه. سمت چپ اثر مشهور آهوی تنهاست و زیر نقاشی سمت راست نوشته:
آهوی کوهی در کوه چگونه دودا او ندارد یار بی یار چگونه رودا
باران دیگر بند آمده و هوا باز شده است. کنار چشمه برای صرف ناهار مینشینیم و آتشی برپا میکنیم. چای آتشی را که نوشیدیم یکساعتی هم دور آتش نشستیم و گفتیم و خندیدیم و خاطرات تلخ و شیرین شنیدیم و دلگیر شدیم و باز به صفای طبیعت گفتیم و خندیدیم.
تپه های اینجا از نخجیرگاههای زمان قاجار بوده ست. دوستان خاطراتشان را از آداب ناصری تعریف کردند و ما هم باور کردیم و باز خندیدیم!
از مسیر دیگری برگشتیم. به سمت در پایینی پارک سرخه حصار. ساعت چهار بعد از ظهر. پای مینی بوس. نسبت به این مینی بوس هم حس خوبی دارم. حس میکنم که اون هم با ما متخصص ترابری کوهستان شده. چرخات بچرخه پیرمرد!
برنامه دیگر به پایان رسید. خاطراتی خوش ثبت شد.
راستی...همنوردان به قدری منظم بودن که سرپرست خودش را جریمه کرد!