پرده اول : دیدار یاران
صبح بر می خیزم و با یاد دیدار یاران لشکر خواب را از چشمانم دور می سازم و برای دیدار لحظه شماری می کنم ، و چه زیباست وقتی که از خانه بیرون می آیم ، ستاره ها این یاران دیرین و همیشگی را می بینم و با سلامی به آنان به سمت همنوردان و یاران صعود و فرودهایم رهسپار می شوم و چه زیباست دیدار یارانی که سلامت را جواب می دهند ، جوابی به روشنایی روز در این تیره شب و به گرمای تابستان در این زمهریر زمستانی .
پس از سلام و احوالپرسی ، واکاوی حضور و عدم حضور دوستان و همنوردان را آغاز می کنم و در اولین مرحله شاهد غیبت خانم دکتر می شوم (بوالعجب) ، و در این فکرت که با این غیبت ، خورشید از شرق طلوع خواهد کرد یا از غرب که غیبت ، رسم نبود خانم دکتر را . از حاج آقای تاجبخش می شنوم موضوع مسافرت ایشان را و نفسی به راحتی می کشم که این غیبت را علت ، خوشی است نه چیز دیگر .
از عدم حضور دیگر عزیزان نیز دلتنگ می گردم و چاره را در بهره بردن از لذت حضور حاضران می جویم . در ادامه راه ، وصلت با آقای جعفری عزیز ، آقا کیوان (دوست آقای جعفری) و آقای دومینیک و خانم آنی یاد آور روز وصل دوستداران می گردد .
پرده دوم : جزم نمودن عزم
ساعت هفت (شاید کمی بیشتر) بود که از مینی بوس پیاده شدیم و آماده صعود ، بندهای کفش را محکم نمودیم ، کوله ها را بر پشت نهادیم و باتومها را در دست فشردیم برای آنکه بپیماییم راه را با امید آنکه به قله برسیم ، که ناپیموده را هیچ فتح میسر نگردد . و چه زیبا تداعی می نماید این شعر را :
بسان رهنوردانی که در افسانه ها گویند
گرفته کوله بار زادره بر دوش
فشرده چوبدست خیزران در مشت
گهی پر گوی وگه خاموش
در آن مه گون فضای خلوت افسانگیشان راه می پویند
ما هم راه خود را می کنیم آغاز ..........
و ما نیز راه خود را کردیم آغاز ، و چه آغاز زیبایی با شنیدن نام دوستان و آشنا شدن با آنان .
با سخنان حاج آقا تاجبخش روحیه می گیریم و هدف گذاری می کنیم :"از گلاب دره حرکت می کنیم ، به سمت پناه گاه کلکچال و از آنجا به قله کلکچال ، پس از زیارت قله ، بازگشت به پناه گاه و سپس به سمت پارک جمشیدیه فرود خواهیم آمد . و معلوممان گشت که صعود هفته گذشته (قله دارآباد) و صعود این هفته به قله کلکچال ، آغازی است و تمرینی برای صعود به قله توچال" .
پرده سوم : در شناخت هدف
قله کلکچال کجاست ؟
کُلَکچال نام یکی از کوههای شمالتهراناز سلسله جبال البرز است.ارتفاع قلهٔکلکچال از سطح دریا، در حدود ۳۳۵۰ متر است.
به اعتقاد برخی از مردم، کلکچال خانهٔ دیو سپید بودهاست، ولی برخی دیگر کلکچال آمل را خانهٔ دیو سپید میدانند.
در منظومه حماسی شبرنگ نامه، که در سده هفتم هجری ودرباره رزم رستم با شبرنگ فرزند دیو سپید سروده شده، از نخستین نبرد رستم وشبرنگ در کُلَککچال، سخن رفتهاست.
ز چنگ تهمتن رها یال کرد چو پا بر فراز کلکچال کرد
تهمتن به رخش اندر آمد چو شید گریزان شده پور دیو سپید
کُلَکچال را یخچال پربرف هم معنی کردهاند.
پرده چهارم : صعود
با گام نخستین حاج آقا ، حرکت به سمت قله آغاز می گردد و چه راست است که رسیدن به دورترین راه ها با نخستین گام میسر می گردد .
در راه از رودخانه ای کوچک ولی زیبا گذر می کنیم و لحظه ای ، گذر عمر را در جریان حرکت رود نظاره گر می شویم .
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس
و در راه همکلام می گردیم با دوستانی که سخنانشان دلنشین و لذت بخش است و چه زیباست سرودهای زمزمه ای آقای جعفری (البته این هفته کم مستفیض فرمودند) . و در ادامه نیوشیدن آوازهای زیبایی که از اسپیکر آقای علیرضا پخش می شد (چه تلاشی کرده بود هفته گذشته برای جمع آوری موسیقی ها) .
در طی مسیر نحوه گام برداشتن در ارتفاعات را می آموزیم از حاج آقای تاجبخش :"طول هر قدم باید به اندازه ی کمی بزرگتر از نصف طول کف پا باشد " و در می یابیم معنی "رهرو آن نیست که گهی تند و گهی خسته رود – رهرو آنست که آهسته و پیوسته رود " را .
ساعت ، پانزده تا بیست دقیقه ای از نه گذشته است ، آسمان آبی و خورشید درخشان در آسمان . گرمای خورشید ، سرمای هوا را می کاهد ، بر فراز صخره ای دستور صرف صبحانه صادر می گردد (بر این مژده گر جان فشانم رواست) . صرف صبحانه مجالی است تا اندک خستگی را از تن بزداییم و آماده حرکت مجدد شویم .
در کنار مسیر جانپناهی را می بینیم که به گفته حاج آقای تاجبخش توسط شخصی بنام آقا بیوک ساخته شده است ، تا مگر کوهنوردان را در شرایط سخت یاری نماید ( انشاء الله خداوند باعث و بانی اش را یاری نماید) . عکسی به یادگاری می گیریم و رد می شویم که این رسم زندگی است که فقط یادها می ماند و می بایست پیمود مسیر زندگی را .
ساعت حدود یازده و پانزده دقیقه است که به پناه گاه کلکچال می رسیم ، لختی استراحت و سپس دستور حرکت ، چند تن از دوستان صلاح را در توقف در پناه گاه می بینند و می مانند و بقیه حرکت را ادامه می دهند ولی چه سخت است ادامه دادن راه جدا از دوستان .
شیب راه بیشتر می گردد و مقدار برف زیادتر از قبل ، تلالو نور خورشید بر روی سطح پوشیده شده از برف منظره ای بدیع را پیش چشمانمان خلق می نماید . نشاط دیدار این مناظر چونان توانی ایجاد می نماید که سختی مسیر را وامی نهیم و با شوق راه را در می نوردیم . لختی استراحت و سپس ادامه حرکت که هدف اصلی هنوز تحصیل نگردیده است . دیدن بلندای قله کلکچال که لباس سفید بر تن نموده است ، هر کسی را به سمت خود می کشاند و توان را در نهادمان فزونی می بخشد .
دو ساعت از ظهر گذشته است که به فراز قله می رسیم . شادمان از زیارت قله . منظره ای زیبا از قلل اطراف (قله توچال ، قله دارآباد) چشمانمان را می نوازد و در دورتر ، بلندای قامت قله دماوند استواری را یادمان می دهد و قصه آرش را تداعی می نماید :
منم آرش
چنين آغاز كرد آن مرد با دشمن
منم آرش
سپاهي مردي آزاده
به تنها تير تركش آزمون تلختان رااينك آماده
مجوييدم نسب
فرزند رنج و كار
گريزان چون شهاب از شب
چو صبح آماده ديدار ...
چشمانمان را از این مناظر بدیع پر می نماییم و در برابر خالق آن کرنش می نماییم (بدیع السماوات و الارض) . کوله بارمان را جمع می کنیم وزانجا خاطراتش را به رسم تحفه برای دوستان بر می گیریم .
پرده پنجم : فرود
پس از بازگزاری خستگی از تن و فزودن نیرو در جان ، نوای رحیل به گوش می رسد که ایهاالناس می بایست بازگشت مسیر رفته را، ولی این چه هبوطی است که آدم را به جرم خوردن دانه ای گندم به زمین راندند و ما بی هیچ جرمی مجبور به هبوطیم . لاجرم بازگشت را آغاز می کنیم با این شوق که دفعات دیگر ، مجددا صعود را توانیم آغاز کردن .
در طی مسیر بازگشت ، خورشید در جایگاهی قرار گرفته است که مناظر بدیع و زیبایی را ایجاد می نماید که چشم هر بیننده ای را می نوازد و بالطبع نیز در گوشه و کنار مسیر هر کسی مشغول به ثبت یادمانی برای ایام دورتر تا بتواند با یادآوری خاطرات این روز ، خاطرش را جلا دهد .
پس از گذشت حدود دو ساعت (کمتر یا بیشتر) به پناه گاه می رسیم ، دیدن یارانی که مجبور به جداییشان بودیم خستگی را از نهادمان دور می سازد و پس از استراحتی نیم ساعته و بهره گیری از طعام (یخ کرده) ، با دستور حاج آقا یخ شکن ها را بر پا می نهیم و ادامه می دهیم بازگشت را . هوا رو به تاریکی نهاده است و در جاهایی نیز راه یخ بسته است که موجب آزردن دوستان گردیده و فرود (بخوانید سقوط) آنان را بر زمین باعث می شود .
پرده ششم : بازگشت
ساعت حدود شش و نیم بعداز ظهر روبروی بوستان جمشیدیه ، دوستان جمع می گردند و آماده سوار شدن بر مینی بوس ، از دومینیک و آنی جدا می گردیم با آرزوی روزی دیگر و صعودی دیگر . در طی مسیر بازگشت تعدادی از جوانان گروه که هنوز انرژی خود را کامل تخلیه ننموده اند ، لطف خود را به نهایت رسانده ، با صلب آسایش از مینی بوس ، موجبات انبساط خاطر دیگران گردیدند .
وقتی به سمت خانه باز می گردم شکر خدای را می نمایم برای :
سلامتی ام : که توانستم در برنامه امروز شرکت کنم
داشتن دوستانی : که از حضورشان لذت بردم
داشتن توانی : که توانستم کوه پیمایی کنم
در این افکار هستم که پیامکی بدستم می رسد :"بابا چه وقت به خانه می آیی ؟"
و خدا را شکر می کنم برای داشتن خانواده ای که به شوق دیدارشان بی قرارم .
به امید دیدار در صعودهای بعدی
هزینه برنامه : 2000 تومان
"" عکس هفته ""